*نينا*
براى بار هزارم درازاى خوابگاه دخترا رو طى كردم،رز كجاست؟لعنتى من دارمممم ديووونه ميشمم
دادى زدم و پامو به توپى كه وسط خوابگاه بود زدم-اهههه
توپ چرخى خورد و محكم خورد به ديوار و دوباره روى زمين قل خورد
كارولاين زيپ سويى شرتشو بست-نگران نباش،جاى دورى كه نميتونه رفته باشه،بيا بريم بيرون،ميتونى دنبالش بگردى و به استادا بگيم
سرمو تكون دادم و همراه اونو و بقيه ى دخترا از خوابگاه خارج شدم،براى چند ثانيه توى راهرو مكث كردم و به اتاق استاد استايلز نگاه كردم،نه من جرات ندارم برم تو اتاق اون!درسته اون مهربونه ولى خيلى جديه!
سريع از خوابگاه خارج شدم و وقتى خانم سوييفتو ديدم كه با لبخند از خوابگاه پسرا خارج ميشد سريع به سمتش دوويدم-سلاممم
اون سريع برگشت-نينا!چ خبر؟
سرمو تكون دادم-هيچى،رز رو نديدين؟
اخم كرد-خانم پيرز؟نه،چرا؟
-اه...هيچى،آقاى استن بيدار شدن؟
اينو گفتم و يه نگاه به داخل خوابگاه كردم
لبخند زد-بايد بيدار شده باشه،ميتونى برى تو اتاقش،اتاق سمته راستى
و به اتاقش اشاره كرد
لبخندى زدم-ممنون
سريع وارد خوابگاه شدم كه صداى داد پسرا از داخل خوابگاه در اومد-يه دختر اومددد!پسرا لباساتونو بپوشينننننن!كريسس!لعنتى شرت بپوش!
چشمام سفيد كردم و از جلوى خوابگاهشون رد شدم و حرفاشونو ناديده گرفتم،احمقا!
به اتاق اقاى استن رسيدم،چند بار زدم روى در-استاد؟
اون مرده؟يا شايدم اوردوز كرده؟
دستگيره رو آروم چرخوند و سرمو كردم توى اتاق-استاد؟
اتاق خيلى مرتب بود،خيلى مرتب تر از اونچه كه از يه مرد انتظار ميرفت!
و استاد،من فقط ميتونستم يه كپه مو رو روى تخت ببينم،وارد اتاق شدم و در رو بستم-اقاااااااايه استننننن
گفتم و نزديك تختش شدم
اون بالاتنش لخت بودو دستشو دور پتوش حلقه كرده بودو موهاش به هم ريخته روى صورتش بودن و لباش به صورت باحالى باد كرده بود
دستم و بردم سمتش و فرو كردم توى گونش-استتتتتاد استننن
اون اخمى كرد و نفسى كشيد و چرخ زد كه پتو كلا ازش رفت كنار،خداروشكر،اون يه شلوار پوشيده بود!
تتويى روى گردنش نظرمو جلب كرد،چرا قبلا متوجه اش نشده بودم،خم شدم و چشمامو ريز كردم،اين يه نوشته بود
"دردهاى زياد،نهفته در خنده هاى دروغين"
صدايى پروندم-به محوطه ى ممنوعه وارد شدى
سريع پريدم عقب-واى!ببخشيد!
اون با همون چشماى خمار و موهاى تو هم رفته از روى تخت پاشد،بدنش پر از تتو بود،نوشته ها،نقاشى،من مطمئنم همه ى اونا معنى داشتن،دقيقا شبيه اون نوشته روى گردنش
دستشو كرد توى موهاش-اينجا چيكار ميكنى؟
اون گفتو چشماشو روى هم فشرد،نميتونم چشمامو از روى بدنش بردارم،اه دختر به خودت بيا!
-ااا!چيزه!رز!رز پيرز!اون،اون گم شده،نميدونم كجاست
اون سرفه اى كرد و رفت سمت تختش و از زير پتو يه لباس در اورد-همينو كم داشتيم!هريو...منظورم اينه كه
اون لباسو تنش كرد-اقاى استايلز بيدار شده؟
سرمو تكون دادم-نه اقا!
لبشو گاز گرفت و يه نگاه به سرتا پام انداخت و براى چند ثانيه به لبام زل زد
معذب شدم-اقا؟
سرشو تكون داد-ميتونى چند ثانيه بيرون منتظر بمونى؟بعد ميريم اونو بيدار ميكنيم تا دنبال رز بگرديم
اخم كردم-چرا برم بيرون؟
اون خنديد-ميدونى من مشكلى ندارم جلوى تو لخت بشم و لباس عوض كنم،نظر توعه،ميخواى بمونى؟
-واى!
اينو گفتم و سريع خودمو از اتاق شوت كردم بيرون
.
همين طور سرمو ميكوبيدم به ديوار،اين چ حرفى بود من زدم؟چرا برم بيرون؟
-خبب...
سريع وايسادم،با تعجب بهم نگاه كرد،ولى شونه بالا انداخت-بريم؟
رفتم جلوش-بريم!
سريع رفتيم دمه دره خوابگاه دخترا كه اون دستشو گذاشت روى كمرمو هولم داد جلو،خب باشه من الان بايد احساس خوب بهم دست بده يا بد؟
اون همون طور كه دستش پشتم بود نزديك اتاق استاد شد و بعد دستشو برداشت و چند بار كوبيد به دره اتاق،خدارو شكر
-استاد استايلز؟
دوباره كوبيد-اقاى استايلز؟
-استايلز؟
اون لبشو گاز گرفت
-فكر كنم خوابش عميقه
اينو گفتم كه دست به كمر شد-خيلى!
لبخندى زد-ببخشيد كه قراره اين حرفا رو ازم بشنوى؟
اخم كردم-كدوم حرفا رو...
اون چسبيد به در و گرمپ گرمپ زد به در-هرييييى!چغندره بى مصرف!اون دره بى ناموسو باز كن يا ميام تو برامم مهم نيست كه ديكت رو هوا باشه يا روى زمين!هوشششش!
با پاش زد به در-١!من دارم ميام!٢!و دوست ندارم تورو لخت بين زمينو هوا بببنم!٣٣٣٣٣!!
اون گفت و سريع درو باز كرد كه با ديدن صحنه ى روبه رو من دستمو گذاشتم روى دهنم و اون سريع منو كشيد داخل و درو بست-خب فاك!
اون يه نگاه به من كرد و همون طور كه چسبيده بود به در نفس نفس زد-مكه اينا قهر نكرده بودن؟؟؟؟
و برگشت سمت رز و هرى كه هرى رز و كشيده بود توى بغلش و پتو رو پيچيده بود دور رز كه بدنش معلوم نباشه و خودشم بالا تنش معلوم بود
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.