Rose's POV:
با خوردن اشعه ى نور به چشمام بيدار شدم،ساعت چنده؟عجيبه كه مامانم بيدارم نكرده،توى بدنم احساس كوفتگيه شديدى ميكردم،انگار كه يه تريلى از روم رد شده باشه،يه چيز خيليى گرمو بغل كرده بودم،دستم و روش كشيدم مثله بالا پايينيايه يه بدن بود،عطرشو كشيدم توى مشامم و سرمو اوردم بالا و توى گردنش كردم
يه لحه صبر كن ببينم،به سرعت چشمامو باز كردم و با ديدن اون پرستو ها و پروانه و اتاق خواب تمام اتفاقات ديشب مثله پازل ريختن توى مغزم،من با استادم خوابيدم!همون موقع دستى روى موهام كشيده شد
Harry's POV:
دستمو توى يه چيزى به نرميه ابريشم كشيدم،سرديه چيزى رو روى گردنم احساس ميكردم،نفس كشيدم كه بوى عطر شيرينى رفت توى مشامم
چشمامو باز كردم،اوه نه!اوه نه!اوه نه!اوهه نههههههه!ديشببببب!
-رز اين توييى؟
رز با صداى لرزونى گفت-من خوابم؟
-فااااااك!
.
همين طور داشتم دور تخت ميگشتم-باشه ما ديشب يه كارى كرديم،و ام
سرمو اوردم بالا و بهش نگاه كردم كه سرشو انداخت پايين و پتو رو بيشتر دور خودش پيچيد،به بدنش نگاه كردم،تقريبا همه جاى بدنش كبود بود،اين براى من عادى بود،بيدار شدن با دخترى كه نصفه بدنش كبوده! ولى الان احساس بدى داشتم،سريع رفتم سمت كمد و بزرگترين تيشرتى كه داشتم و دراوردم و سمتش رفتم و تو يه حركت كردم تنش،تا زير باسنش ميرسيد
لبخند زدم-خب حداقل الان راحت ترى! سرشو اورد بالا و يه لبهند بهم زد-مرسى موهاشو از توى لباس در اوردم كه با ديدن گردن كبودش نفسم و دادم بيرون-ميخواى صبحونه بخوريم؟
.
روى كابينتاى وسط اشپزخونه نشسته بود،رفتم سمتش و قهوه اشو بهش دادم-بخور برات خوبه
ازم گرفت-مرسى و يه قلپ ازشو خورد،گرماى قهوه دستاى سرمو آروم ميكرد،با دستم روى كابيت ضرب گرفتم و به پاهاش نگاه كردم و از دهنم پريد-من به خاطر اون كبوديا متاسفم
و با لبه ى ليوانم ور رفتم:-
-مهم نيست،من زياد كبود ميشم
سرمو اوردم بالا و ابروم و گوشه لبم رفت بالا
چشماش گشاد شد-ام نه!به خاطر اينكه سفيدم
فكم منقبض شد-اره
سكوت بدى بينمون بود،آخر قهومو خوردم،از كنارش رد شدم و خواستم اون و بزارم روى سينك كه لباسم كشيد شد-اى اى
و به عقب تلوتلو خوردم و سريع ليوانمو گذاشتم روى كابينت كه از دستم نيافته و نشكنه
كمرمو گرفت-نيافتى!
باچشماى گشاد روبه روش وايسادم كه سرفه كرد-يعنى،چيزه،ميخواستم يه چيزى بهت بگم
و قهوه اشو گذاشت روى كابينت و پاهاشو روى هوا تكون داد،اومدم روبه روشو خم شدم و دستم و به كابينت تكيه دادم-ميشنوم
ر-امم...ميشه انقدر سرد نباشى؟
تعجب كردم-منظورت چيه؟
ر-يعنى همش همينه؟منو تو بازم مست ميكنيم و يه بار ديگه ممكنه با هم باشيم و فردا اصلا انگار همو نميشناسيم
اوه! دستمو كردم توى موهام-خب اين به خودت ربط داره كه ميخواى رابطه ى بين ما چطورى باشه
لبمو گاز گرفتم-ولى،هنوز يادت نرفته كه من معلمتم؟
با غر گفت-نه يادم نرفته
فكر كنم ناراحت شد،رفتم سمت و سرشو اوردم بالا-هى
اخم غليظى روى صورتش بود
-من تو مدرسه استادتم
و لبخند زدم و موهاشو دادم پشت گوشش-ولى ميتونم بيرون از مدرسه يه چيزى به جز معلم باشم
صورتش و ول كردم و گردنم و فشار دادم و بالا رو نگاه كردم-البتهههه
و انگشت اشارمو سمتش گرفتم-اگه تو بخواى
صدايى ازش در نيومد،خب جوابمو گرفتم،هميشه همين ميشه
قهومو گرفتم گذاشتم توى ضرفشويى-گرفتم،مجبورت نميكنم
صداى اومدنش پايين از كابينت اومد-هى!من منظورم اين نبود
همون موقع برگشتم كه تو يه م.م بود،روى نوك انگشتاش وايساد كه به سينك چسبيدم و دستم و به سينك گرفتم-كى گفته من نميخوام؟
و دستاش و دور گردنم حلقه كرد-كى از يه مرد جذابه اخمو با موهاى فره خشن
اخمام تو هم رفت كه دستاش و توى موهام كرد-و در عين حال احساسى و نگران بدش مياد؟
لبخند زدم-كى؟
نفساش به صورتم ميخورد-احمقا
و لباش و گذاشت روى لبام
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.