همين طور با تعجب و لباى غنچه شده به ليام زل زدم كه ليام پقى زد زيره خنده-قيافه هاشونو،دوتاتون مرده بودين از ترس
و بعد پوزخند زد-ميخواستم مثله فيلماى جنايى بشه
با قدماى بلند به سمت زين رفت و پشت سرش قرار گرفت و دستاشو روى شونه هاى زين گذاشتو فشردشون-زين يه چيزاى شنيدم
و خم شد و سرشو نزديك گوش زين كرد-كه اميدوارم درست نباشن
و رو به من لبخند زد-مگه نه هرى؟
به تته پته افتادم ولى بعد به خودم اومدم و روى صندلى لم دادم-اوه،اره!ولى اونا درستن
ليام محكم زد روى شونه ى زين كه زين پريد بالا-خببب
زين سريع شروع به توضيح داد-ليام اين يه اشتباه بوده بهت قول ميدم،ميدم كه،كه
دست به سينه شدم كه ليام صداشو نازك كرد-چى؟كه چى؟چرا اينطورى شدى كوچولو؟نكنه ميترسى راز كوچولوتو بگم؟
صبر كن ببينم،اون چه چيزى رو از زين ميدونست؟
به زين نگاه مردم،چشاش گشاد شده بودو صورتش سفيده سفيد شده بود،سرشواورد بالا-ليام،تروخدا،تو نميتونى
ليام دستشو كرد توى موهاى زينو و تكونشون داد-ميتونم ميتونم؟خوبم ميتونم كوچولو
و اومد روبه روش-خودتم خوب ميدونى،يونى كورن
قيافه ى زين عصبانى شد-منو اونطورى صدا نكن!
ليام سريع رفت سمتش-من هر جورى دلم بخواد ميتونم صدات كنم!
از روى صندلى پاشدم و رفتم نزديك،زين چسبيده بود به صندلى و ليامم درحالى كه تند تند نفس ميكشيد توى يه ميلى متريش بود
ليام لبخند زد-مفهومه؟
زين سريع سرشو تكون داد كه ليام رفت عقب-خوبه،حالا يه چيزى ازت ميخوام،يه چيز خيلى كوچولو
بعد اخم كرد-دست از سره هريو رز بردار!
زين اخم كرد-چرا اونوقت؟؟
و از روو صندلى بلند شد-اين به خودم مربوطه
ليام خيلى ريلكس با رينگ توى انگشتش ور رفت-اينم به خودم مربوطه كه راز كوچيكتو منتشر كنم يا نه
فك زين منقبض شد-تو يه عوضى هستى
و رو به من داد زد-تو هم همين طور عوضى!
داد زد-از همتون متنفرم!
و خواست از در بره بيرون كه ليام داد زد-هى هى هى!هنوز حرفم تموم نشده،قبول ميكنى؟اون ويديو رو پاك ميكنى؟
زين سرشو تكون داد
ليام-نشنيدم
زين با دندوناى روى هم فشار داد گفت-باشهههههه
و دره دفت و محكم به هم بست كه من پريدم هوا-لعنتى تو چطورى؟؟؟
و رفتم سمتش كه ليام لبخندى بهم زد-الكى كه اسمم آقاى پين نيست
با ذوق گفتم-اون رازش چى بود؟؟
ليام ابرو بالا انداخت-عه عه عه؟اگه بايد به همه ميگفتمش كه راز نميشد،اين مربوط به اون شهريه كه توش بودم،كه زينم اونجا بود،جريان اينه كه پسراى دبيرستانى زياد خطر ميكنن و هيجانو دوست دارن،ولى فكر نميكنن كه ...
سرفه اى كرد-حالا بيخيال!چطورى ميخواى براى رز بودن با اون دختره...
روى ميز نشستم-آليس
ليام ادامه داد-آليس،توضيح بدى؟
گردنم و مالوندم-من...من راستش با اون نخوابيدم
*فلش بك*
كشيدمش توى اتاق و محكم كوبيدمش به ديوار و از پشت چسبيدم بهش كه آه كشيد،سرمو كردم توى گردنش و محكم بوسيدم و همزمان دستمو روى كمرش و باسنش ميكشيدم
دستمو آوردم بالا و زيپ لباسش و گرفتم و بازش كردم،باشه من ديگه نميتونم،داشتم ميتركيدم
دستم و بالاى لباسش گرفتم و كشيدمش پايين كه جيغى همراه با خنده كشيد
كمرشو گرفتم و برش گردوندم،يكى از سينه هاشو توى دستم گرفتم و بالاشو محكم گاز گرفتم كه دستشو كرد توى موهام
زير روناشو گرفتم و عقب عقب رفتم روى تخت،اون الان روم بود،دقيقا روم،فقط با لباس زير
دستشو كشيد روى لباسم و يكى يكى دكمه هاشو باز كرد و خودشو روم تكون ميداد،منم رونشو نوازش ميكردم،حتى نميدونستم الان دارم چيكار ميكنم،فقط داشتم انجامش ميدادم
تو يه حركت كمرشو گرفتم و لبامو روى لباش فشار دادم و جامونو عوض كردم و كوبيدمش به تخت،يكهو يه صحنه اومد توى ذهنم،موهاى بلوند،چشماى آبى،پوست سفيد،رز!قيافه ى رز اومد توى سرم،همون موقع كه صبح بيدار شده بوديم و من بغلش كرده بودم،اونطورى كه موهاش روى بالش پخش شده بود و مژه هاى بلندش،لباى قرمز خواستنيش،من،من نميتونستم!
با درده توى گردنم از هپروت در اومدم،آليس داشت گردنم و ميبوسيد
دستم و دورش گذاشتم-آليس!آليس
عكس العملى نشون نداد،سريع شونش و گرفتم و كوبيدمش به تخت-اليس!
با تعجب نگاهم كرد كه ولش كردم و از روى تخت بلند شدم-ببخشيد،واقعا ببخشيد،ولى من!من نميتونم!
*حال*
ليام ابرو برام بالا انداخت-عا عا عا شيطون بالاخره يكى داره دلتو به دست مياره
هولش دادم-خفه شوو
ليام از روى ميز بلند شد و دست منو گرفت و كشيد-بالاخره ان دختر كه مقرر شده بود شاهزاده را عاشق خود كند پيدا شد
و دستمو گرفت و چرخوندم-ليامممم!
-و اون كسى نبود جز،رز!او دل شاهزاده ى شهوتى مارا بدست اورد
هولش دادم عقب و خنديدم-ليام خفه شوووو
ليام لبخندى زد-ولى شاهزاده اونو از دست داد
اخم كردم كه ادامه داد-ولى اون دوباره بايد قلب اونو بدست بياره
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.