*رز*
لبمو گاز گرفتم-لويى تو مطمئنى كه ميدونى كجا داريم ميريم؟
لويى سريع از روى ريشه ى درخت بزرگى كه از زمين در اومد بود پريد-اره!البته هم نه هم اره!
اون برگشت سمتم و دستشو دراز كرد-دستم و بگير
من از الان ميتونستم صداى آب رو بشنوم،دستم و گذاشتم توى دستش و از روى ريشه پريدم-ما ممكنه كم بشيم
لبخند شيطونى زد-همينش خوبه!
زدم به بازوش-مسخره!
لويى جدى شد-خب!همين نزديكى بايد يه معبد باشه!همون طور كه توى نقشه گفته شده الان دقيقا...
اون به سمت چپ نگاه كرد-اوناهاش!
سرمو اوردم بالا كه با خرابه هاى مواجه شدم،حالا متوجه شدم صداى فشار آب از چيه!پشت اون معبد-مثلا معبد-يه آبشار بود كه ارتفاع كمى هم نداشت،و آبش توى يه درياچه ى كوچيك ميريخت
-خداى من لويى اين خيليييى خوبه!
اون لبخند پيروزمندانه اى زد-تو كه گفتى من گمت ميكنم!
لبخند زدم-حرفمو پس ميگيرم
اينو گفتم و از روى سنگاى جلو روم رد شدم و وارد اون معبد شدم،در واقع اونجا امن تر بود
صداى لويى از پشت سرم بلند شد-يادته وقتى بچه بوديم،عاشق يه آهنگ بوديم؟
به آبشار نگاه كردم و خنديدم-اون آهنگ معروف؟من حتى دقيق يادم نيست متنش چى بود؟
يكم پا بلندى كردم تا راحتر بتونم ابشارو ببينم
-نظرت درباره ى اين چيه؟
با بلند شد صداى اون اهنگ قديمى تمام خاطرات قديميم زنده شد
چشمام گشاد شد و با سرعت برگشتم-لويى!
اون با لبخند بهم زل زد و دستشو اورد جلو-افتخار ميدى؟
سريع دستشو هول دادم-تو الان از من ميخواى با اين اهنگ لعنتى برقصمممم؟؟؟
صداى ديوونه وار آهنگ گوشم و گرفته بود،معبدى كه توش بوديم صدا رو اكو ميكرد و انگار واقعا تو كنسرت بوديم!خاظرات دو سال پيش برام زنده شد،وقتى دوتامون تازه داشيم وارد دبيرستان ميشديم
لويى لبخنده ديوونه وارى زد-اره ازت ميخوام با اين اهنگه لعنتى با من برقصى!
و همين طور عقب عقب رفت داخل معبد-يادت مياد اون لحظه اى رو كه تو منو تنها ول كردى؟(يعنى متن اهنگ وقتى ترجمه ميشه كيررر ميشه قشنگ😂)
جيغ زدم-اين يه اهنگه راك لعنتيه!
با صداى آروم ادامه دادم-شكوندى تمام اون قولارو
اون لبخند زد و به چشماش اشاره كرد-من دريا بودم!
سريع نزديكش شدم و خنديدم-اره بودى!
و مثله خودش به چشماش اشاره كردم
اون سريع رفت عقب و تو يكى از راهرو هاى معبد چرخيد كه داد زدم-تو ميتونى منو بندازى جلوى گرگا!
وارد راهرو شدم،ولى اون اونجا نبود
زمزمه كردم-لويى...؟
يهو دستى به سرعت دورم حلقه شد كه خنده اى همراه با جيغ كشيدم كه اون متن و داد زد-من فردا برميگردم!
سرشو توى گردنم فرو كرد-درحالى كه رئيس دسته ى اونام سريع ازش جدا شدم و هولش دادم و عقب عقب رفتم-منو با آبى و مشكى بزن
اون خنديدو نزديكم شد-هر زخمى كه ميزنى منو شكل ميده!
دستشو دورم حلقه كرد كه منم دستمو دورگردنش حلقه كردم
صداى داد لعنتى اولى توى تمام معبد ميپيچيد و منو لويى داشتيم با اون بالا و پايين ميپريديم
اين حس عالى بود!برگردوندن خاطرات!رقصيدن جايى كه هيچكس نبود و اهنگ راك!نه يه اهنگه معمولى!اهنگى كه خاطراتى رو به همراه دارن،يادم مياد منو لويى وقتى وارد دبيرستان بوديم دوتامون خوره ى راك بوديم!من يادم مياد كه حتى پرسينگم داشتيم!تتوهايى كه اون موقع لويى ميزد
سريع از هم جدا شديم،ما يكم از اهنگو از دست داديم
لويى دستشو روى كمرم گذاشت و منو هول داد اخل يكى از اتاقا،اهنگ به قسمت ارومش رسيده بود
-من تبديل به يه پادشاه شدم
لبخندى زدم و ازش جداشدم-پس هيچ تلاشى نكن
اون پاشو گذاشت رو يه سنگى كه اونجا بود و دست منو گرفت-كه براى من گريه كنى،مثل يه درياچه
منو كشيد كه دوتامون پريديم روى ميز درب و داغونى كه اونجا بود
دستش و دور كمرم حلقه كرد و صورتم و گرفت-به خاطر اينكه من بخشيدمت
اون صورت و نزديك صورتم كرد-چونكه تو دليلى هستى كه بخاطرش ميجنگم
ميتونستم بگم اون اينو واقعا گفت!نه چونكه به دليل اينكه متن اهنگ بود!با اون چشماى آبى براقش بهم زل زد و اينو گفت!ياده حرف نينا افتادم
"هر احمقى ميتونه بفهمه كه اون دوستت داره"
ديگه به صداى ديوونه وار. اهنگ گوش نميكرديم
اون با شستش گونم رو نوازش كرد،خنديد،ولى اين يه خنده ى واقعى نبود،اين يه خنده بود يه جلوى ريزش اون چشماى نمناكشو بگيره
اون زمزمه كرد-من ميزارم كه خفه شى
لبشو خيس كرد-توى هر حرفى كه نميگى
-تا توى شكسته دوباره ساخته بشى
اون عقب عقب رفت-و حالا تو ميدونى
اخم كردم-لويى!
اون يه چيزى ميخواست بكه كه نميگفت!اون بايد دهن لعنتيشو باز ميكرد!
دستمو كه داشتم لباشو ميگرفتم گرفت توى دستش
اون لبخندى زد و بعد دستمو بوسيد،خب باشه من همين الان ميميرم!
اون سريع از روى ميز پريد پايين و از اتاق رفت بيرون و من و مات و مبهوت روى يه ميز شكسته ول كرد
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.