53: The fallen brick

2.9K 307 299
                                    

پارت پنجاه و سوم: آجرِ فروریخته

⚠️با جعبه ی دستمال کاغذی وارد شوید!
⚠️این پارت داستان زندگی جیمینه سو..😁
⚠️اگه دوست داشتین میتونین با موزیکی که بالا اپلود کردم این پارت رو بخونین.منم حین نوشتن بهش گوش میدادم😍💘

سوم شخص

روی تخت جونگ کوک دراز کشیده بود و خیره بود به سقف.دستهاشو زیر سرش زده بود و تمام اتفاقات این چند روز تو ذهنش رژه میرفت.
از اعتراف یهوییش گرفته تا حس لمس انگشت های جونگ کوک که موهاشو پشت گوشش میزد.

زمزمه ی کوتاهش که برای گوش های غرق خوابش بود رو شنیده بود.
میگفت حتی اگر واقعی هم باشن، نمیتونن توجیه پذیر باشن.
حرفش حتی یه ذره هم دلگرم کننده نبود؛ اما گرمای عجیبی رو تو سینه ی جین پخش کرده بود..
شنیدنِ کلمه های "من" و "تو" که همزمان از بین لبهاش خارج میشد؛ شنیدنِ اینکه برای چند ثانیه ای هرچند کوتاه جونگ کوک به واقعی بودنشون فکر کرده بود؛
عجیب قلبشو ملتهب میکرد..
قلبی که در عرض چند روز با گردابی از احساسات مختلف زیر و رو شده بود.
پر شده بود؛ خالی شده بود؛ ترک برداشته بود؛ و دیواره هاش رو محکم تر کرده بود.

بعد از به زبون آوردن حسش بود که قبولش آسون شد.
قبولش آسون شد و انکارش بی معنی.
ترسی از این نداشت که قلبش عاشق شده.
وحشتی از این نداشت که احساساتش از سینه ش بالا بیان و از لبهاش بیرون بریزن.
اون عاشق جونگ کوک بود و میدونست که عاشق جونگ کوک بودن آسون نیست.
میدونست عاشق جونگ کوک بودن به اندازه ی خود جونگ کوک از سادگی دوره.به اندازه ی خودش دردناکه.
و صبر میخواد.
نرفتن میخواد.
موندن میخواد.
جین تصمیم داشت برای جونگ کوک بمونه.
و مهم نبود چقدر برای نموندنش اصرار کنه.
مهم نبود اگه توجیهی برای "ما" وجود نداشته باشه.
اون می موند و توجیه نشدنی ترین توجیه دنیا رو میساخت.

نفس عمیقی کشید و بینیش رو بیشتر از قبل به بالش جونگ کوک فشرد.بوی عطرش که تو مشامش پیچید، باعث شد تصویری از اتفاق دیروز جلوی چشم هاش بیاد.
اون موقعی که توی باشگاه بودن و میل به لمس کردن جونگ کوک تمام وجودش رو به آتیش کشیده بود..
آتیشی اونقدر شعله ور که درون و بیرونش رو با هم سوزونده بود و با دیدن میل جونگ کوک فقط تبدارتر شده بود.
با یاد تحریک شدگیش لبشو به دندون گرفت.
نمیدونست اگه تو اون لحظه تهیونگ از راه نمی رسید ممکن بود چی بشه..
سناریوهای مختلف با سرعت برق توی سرش ریخته شدن.
اگه از اون پیش تر میرفتن چی میشد؟
میتونست بالاخره جونگ کوک رو واقعا لمس کنه؟
سانت به سانت بدنش رو با انگشت هاش طی کنه و گرماش رو حس کنه؟
شاید هم لبهاش خوش شانس تر میبودن و میدون رو از انگشت هاش می دزدیدن..؟
لبهاش حتما می بوسیدن؛
جای جای بدن جونگ کوک رو.
و جونگ کوک با انگشت هایی که توی موهای جین فرو میکرد، از لذت فرو می پاشید.
بعد گر می گرفت.
حتما صورتش با گرما سرخ میشد، فک خوش تراشش منقبض میشد، و رگ های پیشونیش بیرون میزدن.
تو یه حرکت قدرت رو به دست می گرفت و بدن جین رو با بدن خودش گیر مینداخت.
لبهای گاز گرفته ی سرخش رو روی لبهای گرسنه ی جین می کوبید و مثل قبل بی نفسش می کرد.
و می گرفت و می برد؛
همه چیزِ جین رو.
از شیره ی وجودش گرفته تا آخرین مولکول اکسیژنش.
شاید دقیقه ها یا حتی ساعت ها به همین حال می گذشت.
در هم می لولیدن و زمزمه های خواستنشون گوش دیوارهای باشگاه رو کر میکرد.
شاید همینطور میشد دیروز؛
اگر واقعیت انقدر بیرحم نبود..

A Monster's HeartWhere stories live. Discover now