60: Ravishing Pink

2.5K 310 181
                                    

پارت شصتم: صورتیِ دلبر

سوم شخص

این بار که بیدار شد؛
نه نفس نفس میزد، و نه از سرمای عرقی می لرزید.
این بار که بیدار شد، قلبش از کابوس شکنجه آوری که پشت پلک های بسته ش خونه میکرد محکم نمی کوبید.
نه.
این بار کوبش قلبش از حجم گرمی که بین بازوهاش به نرمی نفس می کشید بود.
این بار دلش هوای فرار از تخت و از اتاق و از دیوارها رو نداشت.
برعکس،
این بار وجودش تقاضای حضور داشتن میکرد.
و برخلاف چشم های سیر از خوابش، آغوشش با سیری فاصله ها داشت.

بی اختیار نگاهش رو پایین کشید و به محل نشستن انگشت هاش روی کمر جین نگاه کرد.
اونجا، در تماس با پوست صاف و بلورین کمر جین که به خاطر بالا رفتن لباسش مشخص شده بود، دست های جونگ کوک به آرامش رسیده بودن.
دست هایی که تا همین دو روز پیش از زخم هایی که به خودشون میزدن، زیر بانداژ زندانی بودن..
تو اون لحظه، جونگ کوک دیگه جوهر سیاه گناه که همیشه از انگشت هاش پایین می ریخت رو نمی دید.
جوهر سیاهی که هر وقت دست هاش رو بلند میکرد خودش رو به رخ چشم هاش می کشید و طعنه میزد:
"یادت نره گناهکاری"، "یادت نره سیاهی".
اما تو اون ثانیه ها، انگار سفیدی و خلوص جین به قدری بود که تیرگی دست های جونگ کوک رو بپوشونه.
اونقدری بود که دستمالی بشه برای پاک کردن اون جوهر سیاه.

شستش رو بالا برد و به لطافتِ نشستنِ پری روی سطحی شیشه ای، دوباره فرودش آورد روی پوست شکننده ی زیرش.
نرم و آهسته نوازش کرد و سینه ش به لرزه افتاد از بازی های قلبش.
دلش لمس بیشتری میخواست و این میل جدید نبود.
جدید نبود اما حالا بیشتر بود.
حالا که آروم بود، حالا که خشم و گناه از رگ هاش خالی شده بودن و جا باز کرده بودن برای طلب های قلبش، می تونست بفهمه عمقِ عمیقِ حفره ای رو که در حسرت داشتن جین توی سینه ش حفر شده بود.

با چشم و شستِ فرصت طلبش سانت زد اون وسعت کمِ پوست شیری رو و این بار چیز دیگه ای جز بغض راه گلوش رو بست.
به این زودی اکسیژن کم آورده بود از نفسگیریِ جین؟
مگه چقدر تشنه ش بود؟
و مگه چقدر ممنوع بود این رفع تشنگی؟
جونگ کوک که دیگه قاتل برادرش نبود.
دیگه متجاوز نبود.
دیگه نبود به سیاهیِ اسم جونگ کوکی که تو لغت نامه ی خودش و دیگران نوشته شده بود.
پس مانع چی بود؟
این دیوار نامرئی که هنوز هم جاذبه ی دست هاش به اون بدن خواستنی رو دفع میکرد از کجا میومد؟
می پرسید اما ذهنش جواب داشت برای این سوال.

"اتهامم پاک شد اما گناهام چی؟"

"قاتل برادرم نیستم اما قاتل بقیه چی؟"

نگاهش رو چرخوند و به دست های جین که روی سینه ش جمع شده بودن نگاه کرد.
کبودی مچش کمرنگ شده بود اما هنوز هم بود.

"میتونم لمسش کنم اما این ردپاهای انگشت هام روی بدنش چی؟"

همه چیز درست شده بود؟
نه.
قلب جونگ کوک آروم گرفته بود.اما ذهنش؟
نه.
هنوز هم بیمار بود.
هنوز هم لایق نبود تمام و کمال داشتن جین رو.
باید راضی میشد به این داشتن های نصفه و نیمه.
تا زمانی که خوب بشه.
تا زمانی که خودش پاک کنه وجودش رو از این جوهرهای سیاه.
تا اون موقع،
کافی بود.
کافی بود همین آرامش نسبی.
همین در آغوش گرفتن ها و بوسه های گاه و بیگاه.
قول میداد به خودش اما چرا خودش هم سستیش رو حس میکرد؟
میتونست دووم بیاره دیدن این همه زیباییِ پاک رو و دست های حریصش رو منع کنه از طلب کردن؟
از مارک کردن تمام این بدن؟
از میل به حل کردن این وجود تو تن بیقرارش؟

A Monster's HeartWhere stories live. Discover now