پارت شصت و نهم: طعم تلخ خیانت
کمی تا قسمتی این اوایل توصیفات 🔞 دوست پسرانه ای داریم سو..😂
سوم شخص
از جشن که برگشتن، هر دو خسته بودن.
در حال درآوردن کتش بود و همزمان خیره به دوست پسرش نگاه میکرد که با خمیازه ای خودش رو روی تخت مینداخت.-"باورم نمیشه نامجون تو تولد خودش حاضر نشد!حس میکنم قصد مسخره کردن مهموناشو داشت."
یونگی شونه ای بالا انداخت و حین شل کردن کراواتش به سمت تخت قدم برداشت.
+"از نامجون بعید نیست."
یکی از زانوهاش رو روی تخت گذاشت و آروم روی دوست پسرش خزید.
+"میدونستی امشب چقدر اذیتم کردی؟هی تو روی این و اون لبخند میزدی.نگفته بودم لبخندات دل میبرن؟میخوای واسم رقیب درست کنی؟"
هوسوک نیشخند زد.
-"شاید...
میدونی، یکم تنوع همچینم بد نیست..!"یونگی مچ هاش رو بین انگشت هاش گرفت و اونها رو دو طرف سرش روی بالش کوبید.
غرید:
+"تنوع میخوای؟باشه.میتونم تو نحوه ی به فاک دادنت تنوع بدم!"هوسوک بلند خندید و سرش رو به سمت عقب پرت کرد.
-"با کمال میل!"یونگی با لبخندی از رضایت خم شد و بالاخره بوسه های بی صبرش رو حواله ی گردن دوست پسرش کرد.
باید اعتراف میکرد که دلش تنگ شده.
این چند وقت با وجود برکناری موقت شین، حسابی کارهاش زیاد شده بودن.باید مرتب برنامه ی کاری جئون رو چک میکرد و حواسش به همه چیز می بود.از همه بدتر هم این بود که باید بیشتر از قبل دیدن قیافه ی نحس جئون رو تحمل میکرد.
البته نگاه های تیز و پوزخندهای گاه و بیگاه شین هم بودن که رو اعصابش خط مینداختن اما سعی میکرد اهمیتی نده.
به هر حال شین بی عرضه بود و هیچ غلطی نمیتونست بکنه..
و تمام اینها باعث شده بودن نتونه اونجور که میخواد با دوست پسرش وقت بگذرونه.
دلش واقعا برای هوسوک تنگ شده بود.-"آهه یونگی.."
صدای ناله ی هوسوک باعث شد مصمم تر به مارک کردن گردنش ادامه بده و آروم پایین تنه هاشون رو به هم بچسبونه.تو فکر پیشروی بیشتر بود که تقه ای روی در نشست و هر دو رو از خلسه بیرون آورد.
-"دکتر مین؟رئیس میخوان شما رو ببینن."
آهی کشید و سر بلند کرد.
نگاه ناراحتش رو به دوست پسرش داد و زمزمه کرد:
+"زود برمیگردم باشه؟"
(س/ن:این صحنه به طرز دردناکی آشنا میاد🤔)به جوای جواب، سوال دیگه ای شنید.
سوالی که با نگرانی توام بود.-"همه چیز مرتبه؟چند وقته خیلی رفت و آمدت به دفتر جئون زیاد شده.."
فشاری به دست هوسوک داد.
+"چیزی نیست.نگران نباش."از روی تخت بلند شد و لباس هاش رو مرتب کرد.
+"زود میام."
YOU ARE READING
A Monster's Heart
Fanfiction+"نمیدونم چی شد.... دیدمت، متنفر شدم.شناختمت، عاشق شدم. مگه بین دیدن و شناختنت چقدر فاصله بود؟چقدر فاصله بود که اینطور آشوبم کرد..؟" -"چرا پا گذاشتی تو زندگیم؟چرا یهو پیدات شد و زیر و روم کردی؟ من فقط فرشته ی عذابت بودم؛ چرا اومدی و فرشته ی نجاتم شد...