13: Under the moonlight

2.9K 358 301
                                    

پارت سیزدهم: زیر نور مهتاب

جین

با قدرت روی زمین پرتم کرد و من این بار اونقدر حواسم بود که روی پام نیفتم.

-"سانت به سانت این اتاق و حمام رو تمیز میکنی.حتی دیواراشو!فهمیدی؟"

با عصبانیت برگشتم سمتش.
+"نکنه میخوای با دست خالی زمینو بسابم؟!"

خیره نگاهم کرد.تعجب کرده بود.خودمم از رفتارم تعجب کرده بودم.اگه شیش روز پیش بود، بی حرف دستورش رو اجرا میکردم ولی حالا..
انگار خشمم اونقدری بود که اعتماد به نفسم رو بالا ببره.

بی اختیار لبخند رضایتمندی روی لبم نشست.
لبخندی که احتمالا جونگ کوک هم دید چون ثانیه ای بعد مثل حیوون های وحشی پرید سمتم و موهام رو تو مشتش گرفت.
از موهام سرمو بلند کرد جوری که صورتم در مقابل صورتش قرار گرفت.
آخم از درد بلند شد.

از پشت دندون هاش غرید:
-"این زبون درازی کار دستت میده.نکنه یادت رفته یه هفته پیش چجوری داشتی زیر دست و پام له میشدی؟فکر کردی نمیتونم دوباره اون بلا رو سرت بیارم؟یا شایدم دلت میخواد مهارت های دیگمو ببینی؟!"

این رو گفت و با اون یکی دستش یه سمت باسنم رو فشار داد.

چشمام گرد شدن و ترس تو وجودم نشست.
منظورش از مهارت های دیگه....عوضی آشغال!

نیشخند زد و صورتشو بهم نزدیک تر کرد.
-"همینه.همین ترسه که همیشه جلوی من باید رو صورتت باشه."

فشار دیگه ای به باسنم داد.
-"آخه نمیدونی چقدر با این صورت ترسیده خوشگل میشی بره کوچولو."

این بار لبهاشو به گوشم چسبوند و زمزمه کرد:
-"و اینو هیچوقت فراموش نکن.اگه تو بره کوچولویی، من اون گرگ بد گنده م که میتونه تو یک ثانیه بدرتت"

بی اختیار لرزی به تنم نشست که باعث شد تو گوشم پوزخند بزنه.با خشونت به عقب هلم داد و از جا بلند شد.

-"به بویونگ میگم وسیله های نظافت رو برات بیاره.بهتره تا برمیگردم کارت تموم شده باشه."

این رو گفت و از اتاق بیرون رفت..

******


با بدنی سنگین و دردآلود آخرین دستمال رو هم روی سینک دستشویی کشیدمو بیحال به دیوار تکیه دادم.
بالاخره تموم شد.
تو آینه به خودم نگاه کردم.زیر چشمام گود افتاده بود و موهام ژولیده بودن.پوفی کشیدم و بعد از شستن دست و صورتم از حمام بیرون اومدم.

تاریکی اتاق بزرگ جونگ کوک خبر از تموم شدن روز میداد.از در باز اتاقک به پنجره نگاه کردم.آسمون رنگ غروب رو داشت.

آهی کشیدم و به سمت آشپزخونه راه افتادم.
مشغول درست کردن ساندویچ برای خودم بودم که یهو یاد بچه گربه افتادم.به لطف جونگ کوک گمش کرده بودم و حتما الان گرسنش بود.

A Monster's HeartWhere stories live. Discover now