18: Party

2.7K 344 169
                                    

پارت هجدهم: پارتی

جین

با سر و صدای زیادی از بیرون عمارت از خواب پریدم.
اولش فکر کردم دارم خواب میبینم ولی وقتی صدای داد و فریاد شنیدم، سریع تو جام پریدم و از پنجره ی کوچیک بالای تختم بیرون رو نگاه کردم.از چیزی که می دیدم چشمام گرد شدن.

کلی آدم تو محوطه ریخته بودن.رقص نور فضا رو روشن کرده بود و صدای آهنگ تا ته زیاد بود و میز و صندلی و انواع و اقسام شراب و غذا جلوشون بود.
نگاهم سمت چند تا زن نیمه لخت کشیده شد که داشتن اون وسط میرقصیدن.
ببینم اینجا چه خبره؟!
قبل از اینکه بتونم به نتیجه ای برسم، در اتاقکم باز شد و هوسوک پرید تو.

-"وای جین حدسم درست بود.چرا تو هنوز اینجایی؟بیا بریم پایین بترکونیم!"

چشمام تا آخرین حد درشت شد.
+"هوسوک هیونگ اون بیرون چه خبره؟!"

هوسوک لبخند گنده ای زد و دستمو گرفت.همونطور که دنبال خودش میکشیدتم جواب داد:

-"پارتیه.پارتییییییی!"

گیج گفتم:
+"یهویی پارتی از کجا اومد؟!"

متوجه شدم به طبقه ی همکف رفتیم ولی به جای در ورودی وارد یه اتاق دیگه شدیم.هوسوک دستمو ول کرد و سمت کمدی رفت که گوشه ی اتاق بود.

-"جونگ کوک و تهیونگ با موفقیت محموله ها رو آوردن.حالا هم طبق رسم همیشگی تا صبح پارتی داریم!"

چند دست لباس از توی کمد درآورد و گرفتشون سمتم.
ابروهام بالا پریدن.
خندید.

-"بپوششون یالا!"

با وحشت سرمو به طرفین تکون دادم.هوسوک چشم غره ای بهم رفت و اومد سمتم.

-"جینی یادته بهت گفته بودم دوست ندارم غمگین ببینمت؟امشب یه فرصت خوبه.میخوام واسه یه شبم که شده همه چیزو فراموش کنی و شاد باشی."

تردیدم رو که دید لباشو آویزون کرد.
-"به خاطر من؟"

از کیوت بازیش خندم گرفت.
+"باشه باشه."

خندید و لباسا رو دستم داد.
-"برو تو حموم زود بپوششون و بیا."

مطیعانه لباس ها رو گرفتم و رفتم توی حموم.
پوشیدمشون و به خودم تو آینه نگاه کردم.یه شلوار چرم مشکی جذب، یه تیشرت سفید ساده و یه کت جین.
لبخند زدم.بهم میومد.
از حمام که بیرون اومدم هوسوک سوت زد.

-"دلبر شدی!"

سرخ شدم.
هوسوک یه برق لب داد دستم.تردیدم رو که دید نمایشی اخماشو کرد تو هم.

-"رو حرف من حرف نباشه!"

خندیدم و برق لب رو ازش گرفتم.
+"من که چیزی نگفتم!"

برق لب رو هم که زدم، بالاخره هوسوک راضی شد بریم.
حالا که از نزدیک همه چیز رو می دیدم، خیلی فرق داشت.محوطه پر بود از محافظ ها و رقاص های مست و پاتیل.بعضی ها انقدر مست بودن که لباساشون رو هم درمیاوردن!

A Monster's HeartWhere stories live. Discover now