29: Deal

2.7K 326 153
                                    

پارت بیست و نهم: معامله

سوم شخص

توی اتاق هوسوک، روی صندلی جلوی آینه منتظر نشسته بود.
زانوی راستش همش بالا و پایین می پرید و پنجه ی پاش روی زمین ضرب گرفته بود.حتی خودش هم نمیدونست دلیل اضطرابش چیه.

-"تموم شد!"

صدای خوشحال هوسوک از بالای سرش باعث شد چشم هاش رو باز کنه.به محض باز کردنشون با تصویر خودش توی آینه روبرو شد.
موهای بلوندش که حالا ریشه های مشکیشون بلند شده بود، از گوشه ی پیشونیش فرق گرفته شده بود طوری که قسمتی از پیشونیش رو به نمایش میگذاشت.
نگاهش پایین اومد.
چشم هاش تقریبا آرایشی نداشتن جز یه سایه ی قهوه ای تیره روی گوشه هاشون.
و لبهاش صورتی و براق بودن.

نتونست نگاهش رو از لبهای خودش جدا کنه.
هنوز هم میتونست گرما و خیسی شست جونگ کوک رو روشون حس کنه.
دوباره یاد اون لحظه توی دفتر جونگ کوک افتاد.
با خودش چی فکر کرده بود که رفت و اونجوری انگشتش رو توی دهنش گذاشت؟؟
زانو زدنش دیگه چه صیغه ای بود؟!

یاد نگاه اون لحظه ی جونگ کوک باعث میشد شکمش به هم بپیچه و جین دلش میخواست به خاطر این احساس خودش رو به باد کتک بگیره.
و بدتر از همه ی اینها این بود که بعد از اون اتفاق تمام تلاشش رو کرده بود که از جونگ کوک دوری کنه.
نمیدونست وقتی دوباره دیدتش چه عکس العملی باید نشون بده..

با نشستن دست هوسوک روی شونه ش به خودش اومد.
-"بلند شو ببینمت"

اطاعت کرد.ایستاد و تیپش رو تو آینه برانداز کرد.
یه پیراهن مردونه ی مشکی ساتن که به زیبایی روی سفیدی پوستش نشسته بود.اولش تردید داشت اما در آخر تصمیم گرفته بود پیراهنش رو توی شلوار مشکی جذبش کنه.اینجوری زنجیر نقره ای که از کمر شلوارش آویزون بود بهتر خودش رو نشون میداد.
هوسوک نگاهی به سر تا پاش کرد و سر تکون داد.

-"میدونستم کارم حرف نداره!فقط.."

دستش رو به چونه ش زد چهره ای متفکر به خودش گرفت.
جین کنجکاو پرسید:
+"چیه؟"

هوسوک لبهاشو جمع کرد.
-"یه چیزی کمه."

بعد انگار که چیزی یادش اومده باشه چهره ش از هم شکفت.جلو رفت و از روی میز آرایش چیزی برداشت.کنار جین ایستاد و دکمه ی پیراهنش رو باز کرد.
جین با دیدن چوکری که تو دست هوسوک بود ابروهاش بالا پریدن.
هوسوک چوکر مشکی چرمی رو دور گردنش بست و قدمی عقب رفت.این بار با لبخندی کج شستش رو بالا برد.

-"حالا تکمیل شد."

جین به سمت آینه برگشت.
حق با هوسوک بود.
با اون چوکر و یقه ی باز که پوست شیری گردنش رو نشون میداد، چند برابر بهتر شده بود.
شاید،
سکسی تر؟

-"اوه شت ساعت هشته!باید بری!"

جین آب دهنشو قورت داد.
یعنی الان باید میرفت و با جونگ کوک تو یه ماشین مینشست؟
نمی دونست مسیر عمارت تا پارکینگ رو چطوری رفت.وقتی رسید، متوجه ماشین اسپرت زردی شد که چراغ هاش روشن بودن.
زرد؟
تا جایی که یادش بود ماشین جونگ کوک قرمز بود و فقط دو در داشت اما این..

A Monster's HeartWhere stories live. Discover now