14: Riddle

3K 340 367
                                    

پارت چهاردهم: معما

جین

بعد از اون شب توی باغ، تا یکی دو روز هیچ حرفی بین من و جونگ کوک رد و بدل نشد.اونقدر تو این دو روز سرد و دور بود که به طور کل اون تصویر آروم و پرآرامش چند ثانیه ای که توی باغ ازش دیده بودم، از ذهنم پاک شد.

طبق معمول این دو روز بعد از صبحانه توی اتاق کارش بودم و داشتم قفسه های کتاب و مدارک رو تمیز میکردم.جونگ کوک هم در سکوت پشت میزش نشسته بود و با چند تا ورقه ور میرفت.

خوشبختانه با کمک یونگی زخم پام و درد بدنم خیلی کم شده بود و بهتر میتونستم حرکت کنم.
با اینکه این دو روز رو به دستور جونگ کوک فقط کار کرده بودم، با این حال حس بهتری داشتم.چون تا وقتی اون عوضی ساکت باشه، همه چیز بهتره.
و انگار این فکرم به گوشش رسید که همون لحظه دهن باز کرد و گند زد به آرامشم.

-"این قهوه که سرده.حتی بلد نیستی یه قهوه درست کنی؟!"

لحن تلخ و عصبیش باعث شد صورتم تو هم بره.
یکی نبود بهش بگه بعد از نیم ساعت هر قهوه ای هم باشه سرد میشه!

مطمئنا با اون اعصاب داغونش نمیتونستم همچین چیزی بگم پس بی حرف سر تکون دادم و سمت میزش رفتم تا فنجون رو بردارم.
محض کنجکاوی هم نگاهی به برگه ای که دستش بود کردم تا بفهمم داره چیکار میکنه ولی چیزی که دیدم باعث شد چشمام از تعجب درشت بشن.

داشت..نقاشی می کشید؟!

دقیق تر که نگاه کردم متوجه شدم صورت یه زنه.
و فکر بعدی ای که به ذهنم رسید باعث شد دستی که سمت فنجون قهوه دراز کرده بودم بلرزه و فنجون روی میز برگرده.
در کسری از ثانیه تمام قهوه روی نقاشی خالی شد و خرابش کرد.

جونگ کوک با تعجب نگاهی به برگه ی نقاشی روبروش که حالا از قطره های قهوه رنگ گرفته بود، نگاه کرد و زیر لب لعنتی ای گفت.
من اما همه ی حواسم هنوز به نقاشی بود.
به تصویر اون زن.
زنی که؛

شبیه مادرم بود..؟!

نه، امکان نداره.
حتما چشمم اشتباه دیده.

-"هیچ معلوم هست حواست کجاست؟!"

صدای داد جونگ کوک باعث شد تو جام بپرم و بالاخره نگاهمو از نقاشی بگیرم.
به تته پته افتادم.
+"م..من یه لحظه.."

حرفم با حرکت ناگهانی جونگ کوک قطع شد.
با سرعت از جاش پا  شد و سمتم خیز برداشت.یقه ی لباسمو توی مشتهاش گرفت و تو صورتم نعره کشید.

-"یه لحظه چی؟حواست پرت شد؟!لعنتی حتی یه کار به این سادگی هم نمیتونی انجام بدی؟!حتما باید گند بزنی تو کار من؟؟!"

با بغض نگاهمو از صورت سرخ شده ش گرفتم.بدنمو به شدت تکون داد.

-"با تو ام.باز لالمونی گرفتی؟"

A Monster's HeartWhere stories live. Discover now