پارت سی و یکم: راز بی رحم
⚠️هشدار: پارت طولانی ای در پیش داریم!!
امیدوارم از خوندنش لذت ببرین~
******
سوم شخص
خوشبختانه در نبود رئیس جئون و سونگ، جین خیلی راحت تونست قرص ها رو توی یکی از جام های شراب بریزه و روی میز بگذاره.
تازه روی صندلی نشسته بود که نامجون از راه رسید.
-"تو اینجایی جین؟!چرا یهو غیبت زد؟!از نگرانی جون به لب شدم!"
جین که تازه ضربان تند قلبش رو آروم کرده بود، لبخند محوی زد.
+"رفته بودم دستشویی.ببخشید یهو ولت کردم رفتم.آخه ضروری بود!"
نامجون ریز خندید و کنارش نشست.
-"اشکال نداره.مهم اینه که حالت خوبه."
چند لحظه بعد، هارا و جونگ کوک هم برگشتن.
جین مونده بود هارا چطور جونگ کوک رو پیدا کرده که صداش رو شنید.
-"دختره ی کثیف چطور جرات کرد بهت دست بزنه؟!چه پررو پررو تو رو ازم دزدید!"
جین گیج نگاهش رو بین اون دو که روی صندلی هاشون می نشستن جا به جا کرد.نامجون هم انگار به اندازه ی جین کنجکاو بود که پرسید:
-"چیزی شده هارا شی؟"
هارا که صورتش حسابی از حرص سرخ شده بود سریع جواب داد:
-"میخواستی چی بشه؟داشتم با جونگ کوک شی میرقصیدم که یهو غیبش زد!بعد از کلی گشتن پیداش کردم.ولی یه دختره ی نچسب خودشو بهش چسبونده بود.خوب شد آخر سر گیرش انداختم.دیگه جرات نمیکنه به جونگ کوک شی نزدیک بشه و بدتر اون ازم بدزدتش!"
جونگ کوک تو یکی از جام ها نوشیدنی ریخت و به سمت هارا گرفت.
-"اینو بخور تا آروم شی."
بعد جامی که جین از قبل براش روی میز گذاشته بود رو برداشت و به جام هارا زد.اخم های هارا به سرعت جاش رو به یه لبخند بزرگ داد و سریع نوشیدنیش رو سر کشید.
جونگ کوک اما، قبل از لب زدن به مشروبش، نگاهی با جین رد و بدل کرد.جین آروم سر تکون داد تا بهش بفهمونه کارش رو انجام داده.
جونگ کوک پلک هاش رو روی هم گذاشت، جام رو به سمت لبهاش برد، و یک نفس محتویاتش رو سر کشید.
جام خالی رو که روی میز گذاشت، جین نفسی که حبس کرده بود رو آزاد کرد.
دلش از نگرانی به هم می پیچید.
اگر حالش خیلی بد میشد چی؟
شاید حتی جونش هم در خطر میبود..
صدای رئیس جئون باعث شد از افکارش بیرون کشیده بشه.
-"خب، ما برگشتیم!"
هر دو جای قبلیشون نشستن.رئیس سونگ لبخندی به دخترش زد.
-"براتون خبرهای خوب داریم!"
همه ی نگاه ها به سمت اون دو برگشت.این بار آقای جئون بود که گفت:
-"کنجکاوی نکنین.خبرهای خوب رو بعد از برش کیک برای همه اعلام میکنیم!"
YOU ARE READING
A Monster's Heart
Fanfiction+"نمیدونم چی شد.... دیدمت، متنفر شدم.شناختمت، عاشق شدم. مگه بین دیدن و شناختنت چقدر فاصله بود؟چقدر فاصله بود که اینطور آشوبم کرد..؟" -"چرا پا گذاشتی تو زندگیم؟چرا یهو پیدات شد و زیر و روم کردی؟ من فقط فرشته ی عذابت بودم؛ چرا اومدی و فرشته ی نجاتم شد...
