66: A cliche happy ending

2.1K 301 324
                                    

پارت شصت و ششم: یک پایانِ خوشِ کلیشه ای

جین

سه هفته از اتفاق اون روز توی جاده می گذشت.
به جز چند روز اول، دیگه هیچ دردی نداشتم و بخیه های سرم رو هم حدودا ده روز پیش یونگی کشیده بود.
تو این سه هفته جونگ کوک یک لحظه هم تنهام نمی گذاشت.کار رو برام قدغن کرده بود و می گفت بیست و چهار ساعته کنارش باشم.می ترسید یه وقت سرم گیج بره و یه جوری دوباره به خودم آسیب بزنم.
البته ظاهرا تمام این ها فقط تفکرات من بود.چون جناب جئون هرگز به اینکه نگرانمه اعتراف نمی کرد.وقتی به روش می آوردم هم فقط می گفت:

"نمی خوام مثل اون روز باز آسیب ببینی و منو از کار و زندگیم بندازی."

که در نهایت باعث میشد با یه نگاهِ "آره تو که راست میگی" بهش خیره بشم.
به غیر از این ها، جونگ کوک مصمم شده بود که دفاع شخصی یادم بده.
اوایل وقتی خودش تو باشگاه تمرین می کرد بهم می گفت یه جا بشینم و با دقت نگاهش کنم.بعد از چند روز که حالم بهتر شد و دیگه درد نداشتم هم تمرین های بدنی رو شروع کردیم.اول رو قوای جسمیم کار کردیم.روزانه سه ساعت ورزش می کردیم و بعد از یک هفته هم آموزش رو شروع کرد.
کاری که دیگه برامون روتین شده بود.
و صادقانه ازش راضی هم بودم.
چون فهمیده بودم استعداد خارق العاده ای تو لگد پروندن به اعضای مختلف بدن جونگ کوک دارم.
درست مثل حالا که..

-"آخخخ لعنتی!"

با لبخندی پیروزمندانه به جونگ کوک نگاه کردم که پهلوش رو چسبیده بود و از شدت درد خم شده بود.
متوجه لبخندم شد و با حرص گفت:
-"صد بار گفتم این فقط تمرینه!میخوای ناقص العضوم کنی؟!"

دست هام رو روی سینه م جمع کردم و با کلفت کردن صدام اداش رو درآوردم.

+"نمیخواد مراعات منو کنی به هر حال مشت های تو درد ندارن!"

صورتش رو در هم کشید.
-"اونو وقتی گفتم که هنوز عین جوجه لگد می پروندی.نه مثل الان که عین ماموت میپری روم!"

خندیدم.
+"حالا جدی دردت گرفت؟"

سریع لباش آویزون شدن و سر تکون داد.
اینم یکی از عادت های جدیدش بود که هنوز باید بهش عادت می کردم.
گاه و بیگاه لوس میشد و لب آویزون میکرد.
پسره ی عوضی خوب نقطه ضعفم دستش اومده بود.
ولی کور خونده بود چون این بار قرار نبود کم بیارم.

با نیشخند گفتم:
+"چه خوب.دفعه ی بعدی محکم تر میزنم!"

فکش افتاد.
-"خاک تو سر من که مار تو آستینم پرورش دادم!"

بعد دوباره مشغول مالیدن پهلوش شد و زیر لب غرغر کرد:
-"کاش حداقل مار بودی.از اژدها هم بدتری!واسه من شده پاندای کونگ فو کار!"

لبم رو گاز گرفتم که از شدت خنده یه وقت منفجر نشم.
+"به جای غر زدن، زور زدن پیشه کن که داری جلوم کم میاری ارباب جئون!"

A Monster's HeartWhere stories live. Discover now