4: Master Jeon

3.9K 415 285
                                    

پارت چهارم: ارباب جئون

جین

+"ف..فرار ک..کنیم؟!"

جیمین سرشو قاطعانه تکون داد.
-"نگران نباش هوسوک هیونگ با ماست.کمکمون میکنه.فقط باید عجله کنیم."

قلبم ضربان گرفت.از ترس..هیجان..
فقط تونستم سرمو به نشونه ی مثبت تکون بدم.
جیمین لبخند کمرنگی زد و سرشو برای هوسوک تکون داد.
هوسوک نفسشو عمیق بیرون داد و اشاره کرد دنبالش بریم.
اما قبل از اینکه در رو باز کنه ایستادم.
+"صبر کنین."

هر دو پرسشگرانه بهم زل زدن.
دستامو دورم پیچیدم و با خجالت به حرف اومدم.
+"با این لباس ن..نمیتونم بیام بیرون"

جیمین چشماشو تو کاسه چرخوند اما هوسوک خندید و به سمت کمد لباسی که دیشب حتی متوجه وجودش نشده بودم رفت.از توش لباسی درآورد و سمتم گرفت.

-"از این پوشیده تر نمیتونم بهت بدم چون اونوقت بهت مشکوک میشن."

سرمو تکون دادم و رفتم توی حموم.تند لباسمو عوض کردم.
این یکی بهتر بود هرچند بازم فقط تا بالای شکمم رو میپوشوند و کمر و شکمم لخت بود ولی از اون قبلی صد برابر بهتر بود.تازه آستینم داشت.

از حمام بیرون اومدم.جیمین و هوسوک دوباره بهم خیره شدن اما با تکون دادن دست هام جلوی صورتهاشون به خودشون اومدن.

پشت هوسوک از اتاق بیرون رفتیم.سالن خالی بود.
-"خوبه.تا الان همه باید رفته باشن.پس به نفعمونه"

دنبالش از پله ها پایین رفتیم.تو طبقه ی پایین چند تا خدمتکار از کنارمون رد شدن و به هوسوک تعظیم کردن.از در عمارت که بیرون رفتیم متعجب به اطراف زل زدم.

کمی دورتر از عمارت سکوی بزرگی بود که مطمئنم تا دیشب اونجا نبود.روی سکو چهار تا صندلی با فاصله از هم قرار گرفته بودن و جلوی سکو هم چند ردیف صندلی چیده شده بود.شبیه سالن تاتر شده بود!

مضطرب نگاهمو تو محوطه چرخوندم.محافظ ها همه جا بودن.آب دهنمو قورت دادم و خواستم از هوسوک بپرسم نقشه ی فرارمون چیه که خودش شروع به حرف زدن کرد.

-"پسرا فعلا کاری از من ساخته نیست.باید صبر کنین اینجا شلوغ بشه.فعلا برین پشت عمارت."

بعد به یکی از محافظ ها اشاره کرد ما رو ببره.
من مثل خنگا سر جام ایستاده بودم اما جیمین دستمو گرفت و با خونسردی دنبال محافظ حرکت کرد.

به پشت عمارت که رسیدیم نفسم تو سینم حبس شد.
همه ی محموله ها اونجا جمع شده بودن.همه مثل ما لباس های عجیب غریب پوشیده بودن و آرایش داشتن.

همراه جیمین بین اونها ایستادیم.محافظ ها اطرافمون رو محاصره کرده بودن.از همین الان حس برده ها رو داشتم.

A Monster's HeartWhere stories live. Discover now