78: Scent of eternity

2.4K 287 843
                                    

پارت هفتاد و هشتم: بوی ابدیت

س/ن: این پارت رو با آهنگی که اون بالا گذاشتم نوشتم.اگه دوست داشتین گوش بدین :)♡

سوم شخص

تمام روز مثل یه رویا گذشته بود.
جوری که انگار واقعا تولدش بود..

با جونگ کوک قدم زده بود، داستان های بچگیش رو براش تعریف کرده بود، توی ساحل باهاش مسابقه ی دو گذاشته بود و باخته بود، صدای گوش ماهی ها رو همراهش شنیده بود، صدف جمع کرده بود، و حالا در نهایت گرسنه و تشنه به اتاقشون برگشته بود.

صاحب خونه ی مهربونشون باز هم براشون غذا درست کرده بود؛ دوکبوکی.
با هم ناهار خوردن و مثل کاپل ها تو دهن هم غذا گذاشتن.کاری که شاید اگر قبلا کاپلی جلوی چشم هاشون انجام میداد هر دو صورتشون رو در هم می کشیدن!اما حالا، حالا که هر دو با هم بودن و دنیا و آدم هاش اهمیت نداشتن، خودشون رو برای چشیدن هر لذتی با هم آزاد می دونستن.انگار هر دو می خواستن از تک تک ثانیه های کنار هم بودنشون استفاده کنن و یک روزه جبران همه ی کارهایی که نکرده بودن رو بکنن.

بعد از ناهار، با کمک هم ظرف ها رو شستن و بعد هر دو لم داده به هم جلوی تلویزیون کوچیک اتاقشون نشستن.مسخره بود اما این اولین باری بود که میخواستن دوتایی با هم فیلم ببینن هرچند که قبلا سینما رفته بودن.
با یادآوری اون خاطره لبخندی روی لبهای جین نشست که جونگ کوک متوجهش شد.

-"به چی میخندی؟"

جین بازوش رو دور بازوی دوست پسرش پیچید و پای راستش رو روی پاهاش انداخت.

+"یاد اون دفعه که رفتیم سینما افتادم.اون روز...از قصد لیوان نوشابمو انداختی زمین نه؟فقط میخواستی از لیوان دهنی تو بخورم!"

جونگ کوک لبخند زد و سر تکون داد.

-از قصد بود.ولی نه واسه اینکه دهن زدمو بخوری.واسه این بود که حواستو از فیلم پرت کنم.می دونستم میترسی."

عجیب بود که پروانه های شکم جین شروع به بال زدن کردن؟
لبخند جونگ کوک کش اومد و رنگ شیطنت گرفت.

-"هرچند وقتی دهن زدمو خوردی کلی حال کردم!حس میکردم از نامجون بردم!"

جین با خنده مشتی به پاش زد.

+"دیوونه!نامجون بیچاره که با تو کاری نداشت!"

لبخند از صورت جونگ کوک پر کشید و یهو جدی شد.

-"داشت.هی لمست میکرد و رو اعصابم میرفت.با حرفاش باعث میشد بخندی.نه فقط اون، جیمین و هوسوک و یونگی و تهیونگ هم همینطور.حتی اون گربه ی فسقلی!اونا همشون خنده هاتو داشتن.تنها کسی که بهت بغض و اشک میداد من بودم.نمیدونی چقدر..چقدر دلم میخواست جای اونا باشم..."

لحن پر حسرتش قلب جین رو لرزوند.چشم هاش نرم شدن و دستش برای دادن نوازشی به گونه ی دوست پسرش بالا رفت.

A Monster's HeartWhere stories live. Discover now