62: A new 'ME'

2.8K 324 337
                                    

پارت شصت و دوم: یک 'منِ' جدید

⚠️⚠️⚠️دارای کمی تا قسمتی محتویات 🔞 !!

جین

سینی صبحانه رو با گذاشتن بشقاب کوکی ها تکمیل کردم و به سمت اتاق جونگ کوک به راه افتادم.
خوشبختانه جئون صبح ها به کمپانیش میرفت و مجبور نبودیم باز هم قیافه ی نحسش رو موقع غذا خوردن تحمل کنیم.
در رو پشت سرم بستم و به تخت نزدیک شدم.سینی رو روی میز عسلی گذاشتم و کنار جسم خوابیده ی جونگ کوک نشستم.
صورتش غرق در خواب بود و صادقانه دلم نمیومد بعد از شب ناآرومی که داشت بیدارش کنم.

دیشب بعد از اینکه از طبقه ی بالا برگشتم، دیدمش که بیدار شده و با صورتی خیس از عرق روی تخت نشسته بود.
به محض دیدنم صدام زد و انقدر لحنش ترسیده و لرزون بود که یه لحظه وحشت کردم.سریع سمتش دویدم و بغلش کردم.با تمام قدرتش به مچ دستم چنگ زده بود و رهام نمیکرد.هر چی می پرسیدم چی شده چیزی نمیگفت فقط زیر لب تکرار میکرد که دیگه اونجوری تنهاش نذارم.
انقدر ناز و نوازشش کردم تا اینکه بالاخره آروم شد و خوابش برد.
اما در طول شب چند بار دیگه هم از خواب پرید.
اونقدر که دیگه نتونستم بخوابم چون میترسیدم چیزیش بشه.
مشخص بود کابوس میبینه.تو خواب بدنش می لرزید و زیر لب زمزمه میکرد.نامفهوم بود ولی یه چند باری شنیدم که مادرش رو صدا میزد.
و این باعث شد تو فکر فرو برم.
اون شب توی زیرزمین تهیونگ گفته بود زن جئون خودکشی کرده بوده.یعنی چه بلایی سر مادر جونگ کوک اومده بود که دست به چنین کار وحشتناکی زد؟
و چیزی که بیشتر از همه نگرانم میکرد، خاطره ای بود که جونگ کوک از مادرش داشت.
ممکن بود جونگ کوک شاهد اون اتفاق بوده باشه..؟
اگر نه، پس دلیل این کابوس هاش چی بودن؟
و اینکه چرا هیچوقت از مادرش صحبت نکرده بود؟

با حرکتی از گوشه ی چشمم از افکارم بیرون اومدم و سرمو بالا آوردم.
چشم های جونگ کوک باز بودن و آروم بهم خیره بود.
سریع لبخندی روی لبهام نشوندم.

+"صبح بخیر."

هومی کرد و در حالی که دستشو به سرش میگرفت سر جاش نشست.
صورتش در هم رفت.

-"سرم درد میکنه."

+"طبیعیه.دیشب خوب نخوابیدی."

لبمو گاز گرفتم.نمی خواستم صحبت کابوس هاش رو پیش بکشم ولی از دهنم در رفته بود.
سرش رو به سمتم چرخوند و ابروهاش محو در هم پیچیدن.

-"کابوس دیدم؟"

تعجب کردم.یعنی یادش نبود؟
انگار سوالمو از تو صورتم خوند که ادامه داد:
-"میدونم کابوس دیدم.ولی اصلا یادم نمیاد درباره ی چی بود."

خندیدم تا جو تاریکی که روش سایه انداخته بود رو از بین ببرم.

+"حتی تو اینم خوش شانسی!"

A Monster's HeartWhere stories live. Discover now