91: Two hearts with no beats

2.1K 243 810
                                    

پارت نود و یکم: دو قلبِ بی ضربان

سوم شخص

از هر جای مخفیگاه مونشاین سر و صدا به گوش می رسید.همه در حالت آماده باش بودن و تنش سنگینی توی فضا بود.
جی یونگ با قدم هایی سریع طول ساختمون رو میرفت و میومد.تمام بدنش از خشم و اضطراب به لرزه افتاده بود و مشت هاش دو سمت بدنش جمع شده بودن.

-"چطور تونستین اجازه بدین بدون هماهنگی بذاره بره احمقا؟!"

از صدای جیغش صورت سوبین که تا اون موقع پر از نگرانی بود جمع شد.صادقانه خودش هم نمیدونست دقیقا چه اتفاقی افتاده.یونجون فقط دو روز غیبش زده بود و حالا خبر رسیده بود تو دل عمارت جئون زندانی شده!از اون بدتر جونگ کوک بود که..
رشته ی افکارش با صدای زنگ تلفن پاره شد.جی یونگ با قدم هایی محکم خودش رو به گوشی رسوند و تماس رو برقرار کرد.

-"تهیونگ هیچ معلومه شماها دارین چه غلطی می کنین؟!مگه نگفتم اولین کسی که همه چیزو بهش گزارش میدین باید من باشم؟!"

جی یونگ عملا داشت جیغ می کشید.صورتش انقدر سرخ شده بود که بعید نبود یکی از رگ هاش الان بترکه و خون از دهنش فواره بزنه!

-"به جای داد و فریاد یه کاری بکن جی یونگ!جونگ کوک به خاطر حماقتِ زیردست توئه که الان تو خطره!به محض اینکه پاش به عمارت باز شه همه چی خراب میشه!میخوای وایسی و مرگشو تماشا کنی؟!"

درسته، جونگ کوک.
جونگ کوکی که بلافاصله بعد از اینکه شنید یونجون به عمارت جئون رفته و گیر افتاده بدون هیچ اطلاعی به مونشاین تنهایی به سئول رفته بود.رفته بود یونجون رو نجات بده اما حالا خودش هم باید نجات پیدا میکرد!

-"شما احمقا گند زدین به نقشه ای که ماه ها کشیدنش طول کشیده بود!اینجوری ممکنه هممون بمیریم!"

تهیونگ که تا اون موقع آروم و با صدای خفه حرف میزد بی هوا فریاد کشید:
-"پس اون نقشه ی لعنتی رو عملی کن وگرنه خودم باعث مرگت میشم فهمیدی؟!"

گفت و تماس رو قطع کرد.جی یونگ برای ثانیه ای به تلفن خیره شد و بعد با جیغ گوشخراشی روی زمین پرتش کرد.نفس نفس زنان موهاش رو که تو صورتش ریخته بود عقب زد و رو کرد به سوبین.از پشت دندون های به هم فشرده ش غرید:

-"زنگ بزن به سونگ."

******

چند وقت گذشته بود از آخرین باری که این هوا رو نفس کشیده بود؟
از آخرین باری که درهای بسته ی عمارت رو پشت سرش دیده و به خیال خودش برای همیشه ازش دور شده بود؟
چیزی نمونده بود که بشه دو سال.
چیزی نمونده بود که بشه دو سال پس چرا هواش هنوز هم برای ریه هاش سمی بود؟مگه حافظه ی شش هاش چقدر قوی بود که هنوز هم اکسیژن بین این دیوارها رو پس میزد؟!
اونجا، بین آدمای جئون، وقتی به سمت عمارت کابوس هاش برده میشد، جونگ کوک با خودش فکر میکرد چقدر روی این زمین و زیر این آسمون ضعیفه.
بیشتر از همیشه.
حالا که ذهنش احیا شده بود، حالا که به هر نقطه ای خیره میشد جونگ هون و تهیونگ و پدرش رو می دید، بیشتر از همیشه.
حالا بیشتر از همیشه احساس ده سالگی میکرد.حتی بیشتر از وقتی که واقعا ده ساله بود...

A Monster's HeartWhere stories live. Discover now