اونایی که تو کانال تلگرامن شاهدن چه مشقتی میکشم سر آپ کردنا و خصوصا این پارت که به خاطر شما تا پاسی از شب به خاطرش تایپ کردم ):
پس ووت دهید و کامنت بذارید مرسی😂💙
_____________________________________________
پنسیلوانیا
ساعتی که روی دیوار کافه مونته آویخته شده بود ساعت ۸:۴۵ دقیقه شب رو نشون میداد.
۳ مردی که پشت میز کنار پنجره نشسته بودن توجهی به ساعت نداشتن.چارلی پکی به سیگارش زد و بعد سیگارو بین انگشتای شست و اشارش روی زیر سیگاری گرفت و با انگشت وسطش ضربه آرومی به سیگار زد تا خاکستر سیگار داخل زیرسیگاری بریزه.
چارلی:برنامه ای دارید که باید چطور این کارو بکنیم؟
استیو شونه ای بالا انداخت.
استیو:تو میری حواس کسیو که جلوی دره رو پرت میکنی تا منو کریس بریم تو بخش بایگانی و خیلی راحت اون مدارکو پیدا کنیم.
طوری حرف میزد که انگار یه کار خیلی سادست و نیاز به هیچ برنامه ریزی و پیش بینی ای نداره.
چارلی سری به علامت تاسف تکون داد و نفس عمیقی کشید.
داشت فکر میکرد که شاید آوردن کسی مثل استیو که عملا همیشه خونسرده به پنسیلوانیا اشتباه بوده ولی خودش هم برنامه ای نداشت.کریس هم مثل استیو اعتقاد داشت که این کار سخت نیست...البته طبیعی هم بود چون کریس عملیات های سخت تریو پشت سر گذاشته بود و برای همین این براش یه تفریح کوچیک حساب میشد.
پس دیگه بحثی نکردن و همگی یه اتاق اجاره کردن تا شبو به پایان برسونن و روز بعد کارشونو انجام بدن،چون خستگی ناشی از سفر نه چندان طولانیشون با قطار شدیدا انرژیشون رو گرفته بود.
اما در مورد راحت بودن این کار...استیو حق داشت؟صددرصد.
این کار راحت تر از چیزی بود که چارلی تصورشو میکرد.
در واقع اصلا انتظار نداشت که اداره مارشال ها انقدر نسبت مسائل امنیتی بیخیال باشن.
البته نمیشه گفت که کار سختی خودشو نداشت ولی قطعا برای یه مامور اف بی آی،یه ارتشی سابق و یه آدمکنجکاو تشنه ی دردسر،کاری نداشت.تمام کاری که باید میکردن این بود که راس ساعت ۹ صبح به اداره مارشال ها برن.
و بعد چارلی وارد اداره شد و به بهونه این که بی لیاقتی یه مارشال باعث شده همکارش بمیره یه دعوای حسابی و البته الکی راه انداخت و در زمانی که همه سرگرم این جنجال بودن کریس و استیو به اتاق بایگانی رفتن و کریس با انداختن کتش روی دوربین مانع بروز خطرات احتمالی شد.
پیدا کردن اون پرونده لعنتی سخت بود،هرچند که اطلاعات بخش بایگانی برحسب تاریخ خیلی خوب دسته بندی شده بودن ولی با این حال طول کشید و بالاخره استیو اون برگه ای که نیاز داشتن رو داخل پوشه زرد رنگی که لابه لای بقیه پوشه ها تو طبقه پنجم قفسه شماره ۳۴ جاخوش کرده بود پیدا کرد و خوشبختانه تونستن قبل این که قضیه بیخ پیدا کنه،کاغذ رو کش برن و از اداره خارج شن.
YOU ARE READING
Notes to you
Fanfictionهمه ی رویاها همیشه رویا باقی نمیمونن...همونطور که تمام شخصیت های خیالی همیشه یه شخصیت خیالی باقی نمیمونن... گاهی یه چیزایی از دل رویاها و خیالات بیرون میان که واقعی میشن...خیلی واقعی...