خب این دفعه جای کاور این ویدئو رو گذاشتم...
تازه بعد نوشتن فن فیکم متوجه شدم سباستین فن فیکم دقیقا مثل کرکتر تی جیه (: ویدئو رو ببینید و عر بزنید (:
دارم از خستگی نابود میشم از صبح کلاس آنلاین داشتم پس ووت و کامنت یادتون نره عشقای من♡
__________________________________________استیو تقریبا یک هفته بود که توی شرکت راک استار کار میکرد و تو همون مدت کوتاه متوجه شد که سباستین خاصه...
سب هیچ لباسی جز لباسای مشکی تنش نمیکرد،هیچوقت نمیخندید و وقتی کسی موقع حرف زدن زیادی بهش نزدیک میشد عصبی میشد...
سباستین برای استیو تبدیل به یه گیم هیجان انگیز شده بود و استیو عاشق این شده بود که بفهمه سب چشه چون عاشق ماجراجویی و کنجکاوی بود.
استیو هیچ اهمیتی به رابطه و عشق و دوست داشتن نمیداد اما سب جذاب و به نظر دست نیافتنی بود و استیو عاشق این بود که تلاش کنه به چیزای دست نیافتنی برسه و امتحانشون کنه و بعد بره سراغ بعدی.
استیو هیچ ایده ای نداشت که اون پسر چشم آبی مغرور کیه و چه چیزایی رو پشت سر گذاشته...سباستین استن مرده بود...
تا ۱۵ سالگی تمام تلاششو کرده بود که نذاره زورگویی های پدرش و غیبت همیشگی مادرش روش تاثیر بذاره.
تا ۱۵ سالگی اهمیت نداده بود که داره تو خانواده ای بزرگ میشه که هیچ صمیمیت و محبتی توش نیست و تنها جایی که باهمن سر میز شامه...
سب هیچ دلخوشی جز برادرش بن که ۴ سال ازش بزرگتر بود نداشت.
سب تا ۱۵ سالگی تلاش کرد زندگی کنه اما وقتی ۱۵ ساله شد همه چیز عوض شد...
بن مرد...بنی که به سباستین قول داده بود که باهم میرن فلوریدا و کلی ماجراجویی میکنن تو ۱۸ سالگی مرد.
فرمان موتور تو اتوبان میدوِی از دستش در رفت و جمجمش زیر چرخ های کامیون له شد و هرگز نشد به فلوریدا برن.
بن دفن شد و شوق به زندگی سباستین هم همراه بن مرد و زیر خاک رفت.سب همه چیو فراموش کرد.
خندیدن،ماجراجویی،برنامه هایی که برای آیندش داشت...
سال بعدش سب توی ۱۶ سالگی اولین بار خودکشی کرد؛وقتی تو خونه تنها بود یه بسته قرص آرامبخش خورد و امیدوار بود همه چی همونجا تموم شه.اما نشد،چون همسایشون نجاتش داد.
پدرومادر سب متوجه نشدن که زیر چشمای سب گود افتاده و وزن کم کرده و هرگز متوجه زخم های ساق دست سب نشدن...سب ادامه داد تا وقتی که ۲۳ ساله شد...
کم کم داشت قد علَم میکرد و سعی میکرد خودشو پیدا کنه که این بار بدتر ضربه خورد...
اولین دوست پسرش از اعتمادش سو استفاده کرد و بهش تجاوز کرد و سب برای دومین بار خودکشی کرد؛توی وان حموم رگش رو برید...
سب برای دومین بار مرد،عوض شد و برگشت...
مثل تولد دوباره...سباستین استن دیگه خودکشی نکرد.
زنده موند و خودش رو وادار به زجر کشیدن کرد.
یه حصار دور خودش کشید و تو حصار امنش موند...
سباستین اعتیاد رو از الکل شروع کرد و بعد به کوکایین رو آورد.
چهار سال بود که کوک مصرف میکرد و هنوز ظاهرا سالم بود و همین باعث میشد بیشتر فرو بره.
YOU ARE READING
Notes to you
Fanfictionهمه ی رویاها همیشه رویا باقی نمیمونن...همونطور که تمام شخصیت های خیالی همیشه یه شخصیت خیالی باقی نمیمونن... گاهی یه چیزایی از دل رویاها و خیالات بیرون میان که واقعی میشن...خیلی واقعی...