هنری ویلیام کویل...
سناتور شدن برای مردی به سن اون شاید برای هرکسی بعید به نظر میرسید،ولی اگه کسی هنری رو میشناخت،با توجه به شناختی که از شخصیت و مقام هنری داشت میفهمید که این هدف برای مردی مثل هنری چندان هم بعید نیست.هنری مردی بود که خیلی زود خودش رو تو جامعه پیدا کرده بود.از ۲۰ سالگی و همزمان با تحصیل تو دانشکده پلیس،فعالیت های کوچیکش رو تو زمینه ی بورس و اقتصاد شروع کرده بود تا کم کم راه بیفته...به لطف خانواده مایه دار و البته با نفوذش تو ۲۵ سالگی تونسته بود وارد اداره پلیس بشه و بعد دو سال هم ترفیع گرفته بود.
البته تو اوایل کارش،بیشتر پیشرفتش رو تو شغلش به عنوان یه پلیس،مدیون شهرت پدرش و عموهاش بود...چون اغلب اوقات خودش رو درگیر فعالیت های دیگه میکرد و به خاطر همین فعالیت ها و تلاش ها بود که تونست صاحب نیمی از سهام یکی از شرکت های داروسازی بشه و چند سال بعدش هم کارخونه تولید لوازم برقی خودش رو راه اندازی کرد.
هنری با بقیه مامور های پلیس تو اداره فرق داشت...نه تنها از یه خانواده سرمایه دار بورژوا* و با نفوذ بود،بلکه نسبت به بقیه هم سن و سال هاش باهوش تر،ریسک پذیرتر و جسور تر بود و برای همین هم بود که در کنار ثروت،شهرت خوبی رو هم کسب کرد.بعد از اون دیگه زندگی برای هنری مثل یه مسابقه بود...به اندازه کافی پول و حتی قدرت داشت و به اندازه ای جاه طلب بود که حالا میخواست به آرزوهاش برسه.
چارلی خوب میدونست که هنری رویای سناتور شدن رو تو سر می پروروند و خوب میدونست که هنری علاقمند بود افتخار چنین پرونده ای رو صاحب شه.اما این رو هم میدونست که هنری تو کارش دقیق و ماهره و حتی اگه انگیزه اش از زمین زدن جفرسون ها کسب اعتبار میبود،باز هم میتونست کار چارلی و دوستاش رو راه بندازه و همین کافی بود.پس با هنری تماس گرفت و بهش گفت که حالا اطلاعات کافی دارن که بتونن کار رو پیش ببرن و هنری هم مشتاقانه استقبال کرد.خب...این طور که به نظر میرسید که حالا دیگه همه چی رو غلتک افتاده بود.
چارلی بعد از مکالمه ای که با هنری داشت تلفن رو قطع کرد و ته سیگارش رو روی زیرسیگاری فشار داد.چارلی:کمکمون میکنه.
بوید ابروهاش رو بالا برد.
بوید:خب؟
چارلی شونه ای بالا انداخت.
چارلی: خب...کمکمون میکنه.
کریس که پشت میز کنار پنجره نشسته بود و مشغول نوشتن بود بدون این که سرش رو از روی دفترش بلند کنه تشر زد.
کریس: حالا میمیری اگه یکم جزییات بهمون بدی؟
چارلی چشماش رو تو کاسه چرخوند و از روی صندلی بلند شد.
چارلی: کویل میتونه به اطلاعات محرمانه سیستم پلیس دست پیدا کنه.پس میتونه به بایگانی پرونده های پدرم دسترسی پیدا کنه و احتمالا از اون جا میتونیم بفهمیم که پدرتون قبل مرگش چه اطلاعاتی به پدرم داده.
YOU ARE READING
Notes to you
Fanfictionهمه ی رویاها همیشه رویا باقی نمیمونن...همونطور که تمام شخصیت های خیالی همیشه یه شخصیت خیالی باقی نمیمونن... گاهی یه چیزایی از دل رویاها و خیالات بیرون میان که واقعی میشن...خیلی واقعی...