تام بعد مدت ها تو اون اتاق تقریبا حس "تو خونه بودن" رو داشت.
اون اتاق یه اتاق بزرگ با سرویس بهداشتی کامل،یه پنجره قدی با پرده های شیری رنگ، یه تخت خواب دو نفره و یه آیینه قدی بود.
نور خورشید که از پنجره به داخل میتابید حس سرزندگی و زندگی رو تو جو داخل اتاق به جریان مینداخت.تام بعد این که چمدونشو روی زمین گذاشت روی تخت نشست و نفس راحتی کشید.
کریس بدون این که به خودش زحمت بده کفشاشو دربیاره خودشو روی تخت انداخت.
چند دقیقه ای در سکوت سپری شد و بالاخره این کریس بود که سکوت رو شکست.
کریس:تامی...
تام نگاهشو به سمت کریس چرخوند.
تام:بله؟
کریس با لبخند محوی زمزمه کرد.
کریس:دوست دارم.
تام کوتاه خندید و روی تخت دراز کشید.
سرشو روی بازوی کریس گذاشت و خودشو به کریس نزدیک تر کرد.
مدت ها بود باهم تنها نبودن و حالا هردو حس شعف و خوشحالی میکردن.تام دستشو نوازش وار روی ته ریشای کریس کشید.
تام:منم دوست دارم کریس...حس میکنم ۱۰ ساله کنارت دراز نکشیدم.
کریس دستشو لابه های موهای فرفری تام کشید.
دلش برای نوازش کردن موهای فرفری دوست پسرش یه ذره شده بود...
کریس بوسه ای روی موهای تام گذاشت.کریس:خدایا...دلم برای فرفریای وانیلیت تنگ شده بود.
تام این بار بیشتر خندید.؛از ته دل...
جوری خوشحال بود که انگار دیگه هیچ جفرسونی وجود نداشت که بهشون آسیب بزنه.تام:لطفا...کاری نکن همینجا لخت شم و مجبورت کنم سکس کنیم.
کریس لبخند پررنگی زد.
کریس:آره؟چرا که نه.
تام بوسه کوتاهی روی لب های کریس گذاشت.
تام:هی...میخوای برادر چارلی بیرونمون کنه؟به اندازه کافی از دست برادرش کفری به نظر میرسید.
کریس نفس عمیقی کشید.
کریس:باورم نمیشه چارلی تونسته داداش کوچیکشو ول کنه...اونم به خاطر این که برادرش لایف استایل متفاوتی داشت.
تام سرشو روی سینه کریس گذاشت و چشماشو بست.
تام:بیخیال...همه که مثل تو یه برادر فوق العاده نیستن.
کریس دستشو داخل موهای تام فرو برد و در حالی که تامو تو آغوش گرفته بود چشماشو بست تا به آرامش برسه.
بقیه روز توی اون خونه غرق در آرامشی وصف ناپذیر بود.
کریس و تام هرچقدر که دلشون میخواست تو اتاقشون خوابیدن و سب و استیو هم سرشونو با فیلم دیدن تو بغل هم دیگه گذروندن.
YOU ARE READING
Notes to you
Fanfictionهمه ی رویاها همیشه رویا باقی نمیمونن...همونطور که تمام شخصیت های خیالی همیشه یه شخصیت خیالی باقی نمیمونن... گاهی یه چیزایی از دل رویاها و خیالات بیرون میان که واقعی میشن...خیلی واقعی...