سلام سلام...دلم براتون خیلی تنگ شده بود (:
بالاخره اومدم و نزدم زیر قولم میبینین که.
راستی ووت و نظر یادتون نره که انگیزه آپ کردن داشته باشم.زیاد حرف نمیزنم دیگه بریم سراغ این پارت😂❤_____________________________________________
کریس دستاشو روی میز به هم دیگه قفل کرد و نفس عمیقی کشید.نگاهش رو به میز و کاپ قهوه ای که بخار ازش بلند شده دوخت و خطاب به چارلی و دیویو که روبه روش نشسته بودند زمزمه کرد.
کریس:پس میخواین کمک کنید اموالی که پدرمون برامون گذاشته رو پیدا کنیم؟
چارلی سری به نشونه تایید تکون داد.
چارلی:به گمونم خودتم میدونی که پدرت یه کلکسیونر ماهر بود.کلی تابلو نقاشی و جواهر و سکه عتیقه داره و همینطور چندین زمین و خونه که به اسمتون زده.پدرتون خیلی اصرار داشت که اون اموال حتما به شما برسن پس مدارک و اسنادو یه جای امن قایمشون کرده و حتما براتون سرنخ گذاشته.
الان ما نیاز به سرنخ داریم و این سر نخ میتونه هرچیزی باشه که پدرت قبل مرگش بهتون داده یا بهتون گفته...کریس پوزخند محوی زد و به صندلیش تکیه داد.
کریس:اگه ما اون اموالو نخوایم چی؟
لیام:چرا نباید بخوایم؟
کریس اخمی کرد و با صدایی آروم اما محکم هشدار داد...
کریس:لیام...
لیام ابروهاشو توی هم کشید و بدون ملاحظه ادامه داد...
لیام:کل عمرمون تو بدبختی دستو پا زدیم لعنتی...من با حسرت یه جفت کفش نو که عموی عوضیم برام نخرید به مدرسه رفتم.چرا باید اون ثروت کوفتیو پس بزنم؟چرا باید...
اما کریس ادامه نداد لیام حرفاشو ادامه بده...
کریس:لیام ثروتمند بودن جنبه میخواد.
ما عادت کردیم به سگ دو زدن.عادت کردیم به اینکه برای داشتن یه چیزی کلی تلاش کنیم،عادت کردیم به قانع بودن.ما نمیتونیم با همچین چیزی کنار بیایم لی...
من این ثروتو الان نمیخوام...الان که عادت کردم یه آدم از طبقه متوسط باشم نمیخوام چون نمیتونم بهش عادت کنم...لیام با حالتی عصبی خندید و دستی به پیشونیش کشید.
لیام:هیچوقت برای خوب زندگی کردن دیر نیس...
کریس نفسی کشید و با لحن آرومتری ادامه داد...
کریس:چرا هست...وقتی به بدبخت بودن عادت کنی خوشبخت بودن به نظرت عجیب غریبه؛ممکنه پسش بزنی...
لیام ساکت شد و چند لحظه بدون اینکه چیزی بگه به کریس خیره شد.
چارلی فنجونشو از روی میز بلند کرد و نگاهی به دیوید انداخت.دیوید گلوشو صاف کرد و گفت...
YOU ARE READING
Notes to you
Fanfictionهمه ی رویاها همیشه رویا باقی نمیمونن...همونطور که تمام شخصیت های خیالی همیشه یه شخصیت خیالی باقی نمیمونن... گاهی یه چیزایی از دل رویاها و خیالات بیرون میان که واقعی میشن...خیلی واقعی...