- اشتباه کردیم که اومدیم اینجا مگه نه؟
تام با صدای آرومی گفت و بعد کمی به سمت کریس که روی کاناپه دراز کشیده بود خم شد تا با پشت دستش، تب کریس رو چک کنه و وقتی که از مناسب بودن دمای بدن کریس مطمئن شد دوباره برگشت سر جاش و ادامه داد...
تام: احتمال داره پیدامون کنن، با این شناختی که من از این عوضیها دارم حتما پیدامون میکنن.
اینطوری مت و مارک رو هم تو دردسر انداختیم.بوید که روی مبل راحتی تک نفره لم داده بود شونه ای بالا انداخت.
بوید: چارهی دیگهای نداشتیم. به محض این که پدرو و اسکار از راه برسن از اینجا میریم.
بوید گفت و نگاهی به کتابخونه مرتبی که دیوار کنارش با عکس های دو نفری تزیین شده بود انداخت.
جلوی دیوار گلدونهای کوچیک و بزرگ زیبایی چیده شده بودن که فضای خونه رو صمیمی تر و با طراوت تر نشون میداد.بوید: در ضمن، من این مت و مارک رو زیاد نمیشناسم، ولی خونه قشنگی دارن.
تام نفس عمیقی کشید و با نگرانی نگاهش رو به کریس دوخت.
تام: باید میبردیمش بیمارستان...
بوید: آره، حتما. بعدش ازمون میپرسیدن که چهطوری چاقو خورده و ما میگفتیم یکی از افراد جفرسون معروف بهش چاقو زده و بعد مستقیم مارو میبردن دیوونهخونه.
تام نگاهش رو به سمت بوید برگردوند.
تام: میشد یه چیزی سر هم کنیم، مگه نه؟
بوید: باور کن تام، هیچی برای یه خلافکار آسونتر از پیدا کردن طعمهاش تو جایی مثل بیمارستان نیست، یکی از مهمترین جاهایی که تحت نظر دارن بیمارستانه. پس کار درست رو کردیم.
الانهم وقتی چارلی برگرده و پدرو و اسکار از راه برسن میریم یه جای امن و مطمئن.تام سرش رو به دستش تکیه داد و چشماش رو برای چند ثانیه بست. اونقدر خسته بود که دلش میخواست که میتونست همونجا بخوابه، ولی به محض بستن چشماش وحشتناک ترین کابوسها به ذهنش هجوم میاوردن.
تام: چارلی کجا رفت؟
بوید: رفت سیگار بخره و کمی قدم بزنه. برادر کریس نمیاد؟
تام لبخند تلخی تحویل بوید داد.
تام: اون خیلی وقته که داره سعی میکنه از این جریان فرار کنه.
بوید: پس نمیاد؟
تام: بهش اطلاع دادیم، ولی فکر نکنم بیاد.
بوید: فکر میکردم گفتی عاشق برادرشه.
تام: هست.
بوید: ولی نمیاد.
تام نگاهش رو مستقیم به بوید دوخت و با لحن قاطعی گفت...
YOU ARE READING
Notes to you
Fanfictionهمه ی رویاها همیشه رویا باقی نمیمونن...همونطور که تمام شخصیت های خیالی همیشه یه شخصیت خیالی باقی نمیمونن... گاهی یه چیزایی از دل رویاها و خیالات بیرون میان که واقعی میشن...خیلی واقعی...