خب قبل شروع این پارت بگم که امیدوارم خوشتون بیاد😭
و ازونجایی که من اسمات نوشتنم چندان خوب نی تو نوشتن این پارت از یه جیگر کمک گرفتم...کمکم که چه عرض کنم اگه نبود نوشته نمیشد...مچکرم بیبی..._____________________________________________
سب بلند تر داد زد...
سب:خنگول جون بهت گفتم با چاقو بزنش که صدای شلیک گلولت در نیاد.الان یه گردان میفتن دنبالمون.
استیو با بی تفاوتی شونه بالا انداخت...
استیو:اینجوری هیجانش بیشتره...
و دکمه های دسته پی اس فور رو محکمتر فشار داد.
سب نفسشو بیرون داد و با دقت به صفحه تی وی خیره شد.
سب:خب،همینجا بمون و کاورم کن.من خودمو میرسونم به ساختمون...
استیو سری تکون داد و یه چیپس از توی کاسه ای کنارش روی کاناپه بود برداشت.
استیو:باشه...
استیو از مهارت سب تو گیمینگ شگفت زده شده بود.سب دقیقا میدونست تو چه موقعیتی چه اسلحه ای رو برداره و از چ مسیری بره،اما استیو مثل سب نبود،فقط یه تیربار گنده برمیداشت و میرفت جلو و به هرچیزی که جلوش بود شلیک میکرد...
بالاخره بعد از دوساعت بازی کردن هردوتاشون خسته شدن و کنسول رو خاموش کردن.
سب لبخندی زد و به کاناپه تکیه داد.سب:این لعنتی فوق العاده بود...
در واقع سب اصلا انتظار نداشت که نشستن روی کاناپه کنار استیو تو خونه استیو و گیم بازی کردن باهاش انقدر دلچسب و شیرین باشه...
استیو متقابلا لبخند زد و کمی به سب نزدیک تر شد.صورتشو به صورت سب نزدیک تر کرد و لباشو مماس با لبهای سب نگه داشت و زمزمه کرد.
استیو:تو فوق العادش کردی...
و لباشو به لبهای سباستین چسبوند و به آرومی شروع کرد به بوسیدنش.
سب چشماشو بست و استیو رو همراهی کرد.
استیو لب های سب رو به بازی گرفت و ماهرانه بوسشون رو عمیقتر کرد و درحالی که زبونش رو داخل دهن سب میبرد دستاشو روی پهلوهای سب کشید و لبه های تیشرتش رو گرفت تا درش بیاره ولی دستهای سب که بلافاصله دور مچ دستاش حلقه شد جلوش رو گرفت.
استیو کمی از سباستین فاصله گرفت و بهش خیره شد.استیو:هنوز بهم اعتماد نداری؟
سب نفس عمیقی کشید؛توضیح دادنش سخت بود.
سب:دارم...فقط...
استیو اجازه نداد سب جملش رو تموم کنه...
استیو:من بهت آسیب نمیزنم سب.
سب نفسشو با کلافگی فوت کرد و نگاهش رو از استیو گرفت.
سب:موضوع این نیست...استیو من از سکس میترسم،یعنی از سکس خوشم نمیاد...
YOU ARE READING
Notes to you
Fanfictionهمه ی رویاها همیشه رویا باقی نمیمونن...همونطور که تمام شخصیت های خیالی همیشه یه شخصیت خیالی باقی نمیمونن... گاهی یه چیزایی از دل رویاها و خیالات بیرون میان که واقعی میشن...خیلی واقعی...