کاورو ببینید...به ریل بودن ایوانزستن ایمان بیارید و عر بزنید😭
آقا ووت نمیدینا(: این پارت قشنگ ووت بدین..._____________________________________________
کریس:تمام زندگیت تلاش میکنی که مثل یه پدر باشی و یه مرد بسازی...تمام زندگیت تلاش میکنی که بهش آسیبی نرسه و بعد یه هرزه میاد و مردی که ساختیو له میکنه و میره...تمام زحماتت به فاک میره...
تام که پشت سر کریس به پهلو دراز کشیده بود دستی به بازوی کریس کشید و به آرومی کتفش رو بوسید.
تام:درست میشه کریس...میدونم چقدر به لیام اهمیت میدی ولی حالش خوب میشه.
کریس نفسشو به آرومی فوت کرد.
کریس:اون دو روزه از اتاق بیرون نیومده تام،نه چیزی میخوره و نه حرف میزنه...
گور بابای امبر...لیام خودشو مقصر میدونه،از خودش متنفره.
من دارم آب شدنشو تماشا میکنم...تام:میخوای چیکار کنی کریس؟حمایتش کنی یا توام بشکنی؟
کریس بغضش رو به سختی قورت داد و به آرومی زمزمه کرد...
کریس:خودمم نمیدونم...
تام نفس عمیقی کشید و به آرومی به کتف کریس زد.
تام:بی خیال،گربه ی گنده من قویتر از این حرفاست...
زندگی همینه کریس،میدان نبرد...توام جنگجوی خوبی هستی...کریس لبخند کمرنگی زد.
کریس:باید روانشناس میشدی،استعدادت داره هدر میره...
تام:هدر نمیره،چون روانشناس شخصی تو شدم.الان بگو ببینم آخر هفته رو چیکار کنیم...
کریس خندید و صورتشو به سمت تام برگردوند و به چشمای تام زل زد.
کریس:باهام میای باشگاه؟
تام ابروهاشو توی هم کشید و اخمی ساختگی کرد.
تام:بیخیال...همون یه بارم زیاد بود...
من نمیتونم مثل تو دمبلای ۴۰ کیلویی رو بلند کنم...کریس:میتونی با اون پنج کیلویی های کوچولو شروع کنی...
تام آروم خندید و دستش رو روی صورت کریس قرار داد.شصتش رو روی لب های کریس کشید و به آرومی زمزمه کرد...
تام:میتونم به خاطر این حرفت تنبیهت کنم و تا یه هفته نبوسمت...
کریس لبخند پررنگی زد،وقتایی که تام لمسش میکرد حس میکرد آرومتر شده...
کریس:واقعا؟
تام:آره...اما نبوسیدنت بیشتر تنبیه کردن خودمه تا تنبیه کردن تو...
و لب هاش رو روی لبهای کریس قرار داد و به نرمی بوسیدش...
کریس فرو ریختن دیوار سنگی کینه ای رو که به خاطر امبر تو قلبش ساخته بود حس کرد، چون تام باعث میشد کریس از کسی متنفر نباشه...
YOU ARE READING
Notes to you
Fanfictionهمه ی رویاها همیشه رویا باقی نمیمونن...همونطور که تمام شخصیت های خیالی همیشه یه شخصیت خیالی باقی نمیمونن... گاهی یه چیزایی از دل رویاها و خیالات بیرون میان که واقعی میشن...خیلی واقعی...