part 10

553 121 50
                                    

سلام عشقای من...
راستی آیدی چنل شخصیم تو تلگرام BelovedAndGod هستش.اگه خواستین جوین شین اونجا میگم داستان آپ شده یا نه...
ووت و کامنت فراموش نشه ♡
___________________________________________

سب با استرس لب پایینشو توی دهنش کشید و به مانیتور زل زد و برای بار چندم نفس عمیقی کشید.
کلی کار عقب افتاده داشتن و سب باید کاری میکرد که گیم جدید تا قبل از شروع سال جدید منتشر شه.

استیو:هی بلوبری...

سب با شنیدن صدای استیو سرشو بلند کرد و استیو رو جلوی میزش دید و بلافاصله از جا پرید‌.
اخم محوی کرد و دستشو روی سینش گذاشت.

سب:هی...ترسوندیم.بازم که در نزدی...

استیو آروم خندید.

استیو:آره نزدم...خواستم بگم ساعت هفت بعد کار تو پارکینگ منتظرتم...میخوام ببرمت یه جایی.

سب زیاد برای جواب دادن مکث نکرد‌ و سرشو به آرومی به نشونه تایید تکون داد.

استیو:خوبه...پس میبینمت بلوبری...

سب به استیو خیره شد که از اتاق بیرون رفت و درو پشت سرش بست...
استیو دقیقا چیزی بود که سباستین زمانی آرزو داشت باشه؛شجاع،شوخ طبع،ماجراجو...
بقیه ی روز برای سب به کندی گذشت.
ساعت هفت و پنج دقیقه عصر سب در حالیکه داخل پارکینگ دنبال ماشین استیو میگشت نفسشو با فشار فوت کرد و دستی به موهاش کشید تا مرتبشون کنه...
سب هرگز اهمیت چندانی به ظاهرش نمیداد ولی اون بدون کوچکترین تلاشی و با این که همیشه لباسای مشکی میپوشید زیبا بود.
سب متوجه استیو شد که پشت فرمون یه آئودی مشکی نشسته بود.
به سمت ماشین رفت و در ماشینو باز کرد و سوار شد و در حالیکه درو میبست به استیو نگاه کرد.

سب:سلام...

استیو ابروهاشو بالا برد،ماشینو روشن کرد و راه افتاد.

استیو: چه بلوبریه مودبی شدی...

سب ناخواسته لبخند زد،احساس میکرد با این رفتار صمیمانه استیو معذب میشه اما چیزی نگفت.
استیو دستشو سمت موزیک پلیر دراز کرد و آهنگ "how long" از چارلی پوث رو پلی کرد و پاشو بیشتر روی پدال گاز فشار داد تا سرعت ماشین بیشتر بشه‌.
استیو تمام مدتی که مشغول رانندگی بود همراه آهنگ همخونی کرد و عملا رقصید...
سب هر از گاهی با حالت معذبی به استیو نگاه میکرد،اینهمه انرژی مثبت براش جذاب بود...
حدود ده دقیقه بعد استیو ماشین رو رو به روی کلاب پارک کرد و همراه سب از ماشین پیاده شد.

استیو توجهی به صف جلوی کلاب نکرد،دستشو روی کتف سب قرار داد و به سمت در ورودی کلاب هلش داد.
سب از محیط های بسته و شلوغ نفرت داشت و فقط زمانی به کلاب میرفت که مست باشه ولی نمیخواست چیزی به استیو بگه...
استیو دستشو داخل جیبش کرد و یه صد دلاری از جیبش درآورد و بدون هیچ حرفی اسکناسو توی جیب کت نگهبان جلوی در گذاشت.
مرد هیکلی جلوی در نگاهی به استیو انداخت و کنار رفت تا استیو و سب وارد شن.
داخل کلاب شلوغ بود و صدای بلند موزیک به گوش میرسید.
سب ناخواسته خودشو به استیو چسبوند.

Notes to youWhere stories live. Discover now