Part 17

416 106 50
                                    

خب خب خب...
این پارت یه شخصیت جدیدم اضافه میشه...
پس با دقت بخونین ووتم یادتون نره♡

_____________________________________________

استیو نگران بود...
وقتی سب شرکتو ترک کرد حال خوشی نداشت و ممکن بود بلایی سر خودش بیاره...

با خودش آرزو کرد کاش زودتر اینکارو کرده بود.
ماشینش رو جلوی آپارتمان پارک کرد و از ماشین پیاده شد.وارد ساختمون زرد رنگ شد و خودشو به طبقه چهارم رسوند...
جلوی واحد ۲۳ ایستاد و بلافاصله زنگ رو فشار داد.
حدود سی ثانیه طول کشید تا استیو صدای آزاد شدن چفت در رو بشنوه و بعد در به آهستگی باز شد...
این سی ثانیه برای استیو ساعتها طول کشید ولی با دیدن سب کمی از شدت نگرانیش کم شد...

استیو به چشمهای گود افتاده و خمار و موهای بهم ریخته سب نگاهی انداخت...

استیو:لعنتی داری چه بلایی سر خودت میاری؟

سب نفسشو با کلافگی فوت کرد و سعی کرد درو ببنده اما استیو با قرار دادن پنجه پاش بین در مانع اینکار شد.
سب رو به داخل هل داد و وارد خونه شد و درو پشت سرش بست.

سب با صدای نسبتا آرومی زمزمه کرد...

سب:فقط تنهام بذار باشه؟

استیو:خواهش میکنم فقط بذار حرفامو بزنم...بعدش قول میدم برم خب؟

لحن استیو شبیه خواهش کردن بود.
سب چیزی نگفت...استیو نفس عمیقی کشید و شروع کرد...

استیو:میدونم گند زدم و احتمالا ازم متنفری...
راستش من اونقدرام کول و باحال که تو فکر میکنی نیستم سب...همیشه از اینکه متعهد باشم نفرت داشتم و همین باعث شده که نتونم مزه عشق رو بچشم...

استیو حدود چند ثانیه مکث کرد و بعد ادامه داد...

استیو:من مطمئن بودم هیچ نیازی به عشق ندارم...ولی قسم میخورم با اومدن تو به زندگیم همه چی فرق کرد...
من فکر میکردم تو و من کنار هم خوب نیستیم چون کاملا متفاوتیم ولی تو دقیقا کسی هستی که میتونی کاری کنی که نفسم بند بیاد...
من از وقتی تورو دیدم دیگه هیچ نیازی به دختر و پسرای تو کلاب ندارم و اون تکست رو هم از سر درموندگی فرستاده بودم چون میخواستم فراموشت کنم...
سب من فکر میکنم...من فکر کنم واقعا عاشقتم و حاضرم به خاطرت گذشتمو رها کنم و قسم بخورم بعد این فقط منو تو باشیم...

استیو نفسی گرفت و دستشو داخل موهاش کشید و بعد سرشو بالا آورد و به سب خیره شد.

استیو:سب میدونم یه عوضیم ولی یه فرصت بهم بده...میشه لطفا دوست پسرم باشی؟

سب از چیزی که میشنید مطمئن نبود،ولی خیلی خسته تر از اونی بود که بخواد اولین عشق زندگیش رو پس بزنه...
سرشو بالا برد و به چشمای استیو خیره شد و خیلی ساده پرسید...

Notes to youWhere stories live. Discover now