Part 32 🔞

585 78 69
                                    

میدونم یکم طول کشید ولی کور شدم سر نوشتن این پارت و از اونجایی که اسمات نوشتن واسم سخته کلی زمان برد...
پس تک تک کسایی که اسمات میخواسین اگه تو ووت و کامنت کم بذارین و نترکونید قهر میکنم و میزنم یکیو میکشم😒😭
امیدوارم خوشتون بیاد❤

_____________________________________________

سب پشت سر استیو وارد اتاق شماره ۷۸ شد و درو بست...

اتاق نسبتا بزرگی بود...پرده هایی که به رنگ طوسی کمرنگ بودند کشیده شده و باز بودن و نمای بیرون خیلی خوب دیده میشد.

استیو نگاهی به شیشه شامپاین انداخت که داخل ظرف یخ روی میز خودنمایی میکرد و نفسی کشید و گفت...

استیو:سبی من میرم یه دوش بگیرم‌...در شامپاینو باز کن یکم هوا بخوره‌‌‌‌...زود میام.

سب سری به نشونه تایید تکون داد.
استیو کمی به سمت سب خم شد و خیلی کوتاه لب های سب رو بوسید و بعد با قدم های بلندی به سمت حموم رفت.
لباس هاش رو دونه به دونه درآورد و جلوی در حموم روی زمین انداخت و وارد حموم شد.

سب نفس عمیقی کشید...الان باید چیکار میکرد؟ این اواخر ترسیده بود که رفتارش روی استیو تاثیر بزاره و استیو نسبت بهش سرد شه...

با قدم های بلندی به سمت میز کنار تخت رفت و بطری شامپاین رو برداشت و بازش کرد...بوی ملایم و تلخ و شیرین شامپاین بهش آرامش میداد‌...بطری رو روی میز قرار داد و به سمت آیینه قدی ای که به دیوار تکیه داده شده بود رفت.

رو به روی آیینه قرار گرفت و نفسی کشید و شروع کرد به درآوردن دونه دونه لباس هاش‌‌‌‌...
به طور کامل لخت شد و توی آیینه نگاهی به انعکاس تصویرش انداخت.

چشم های آبی تیله ای درشتش میدرخشیدن و لب هاش سرخ تر از همیشه بودن‌.

سب نفسی کشید‌...بار ها استیو بهش گفته بود که عاشق اندام بی نقص سبه چون سب بدن پری داشت و به هیچ وجه لاغر نبود و همین خواستنی ترش میکرد.

سباستین میدونست استیو رو دوست داره،میدونست عاشق این رابطست و میدونست که بعد از این همه مدت استیو اونقدری لیاقت داشت که بالاخره رغبتی از طرف سب ببینه...

پس با قدم های کوتاهی از آیینه فاصله گرفت و به سمت حموم رفت.چشماشو بست و چند لحظه به صدای آب گوش داد.

به آرومی دستگیره رو گرفت و درو باز کرد.
به استیو که زیر دوش ایستاده بود خیره شد...زیبایی عضلات استیو زیر آب ترن آنش میکرد...وارد حموم شد و درو پشت سرش بست.

با شنیدن صدای در،استیو سرش رو به سمت صدا برگردوند و نگاهش روی سب که کاملا لخت بود قفل شد.

دستی روی چشمهاش کشید تا بهتر بتونه سب رو ببینه...

سب که هیچ ایده ای نداشت که باید چیکار کنه با اضطراب لبخندی عجولانه زد و به سمت استیو قدم برداشت.
بدنش رو به بدن استیو چسبوند،دستهاشو دور استیو پیچید و زیر دوش قرار گرفت تا آب بدنش رو نوازش کنه.

Notes to youWhere stories live. Discover now