Part 11❗

697 121 64
                                    

سلام به عشقولای خودم💙
بابت تاخیر عذر میخوام سرم خیلی شلوغ بود و نوشتن این پارت برام سخت بود.
ووت یادتون نره،اگه انتقادیم داشتین تو کامنتا بگید.

__________________________________________

تام لب پایینشو به آرومی گاز گرفت و در حالیکه مشغول تماشای کریس بود سعی کرد نخنده.
کریس که داشت گوجه فرنگی هارو خورد میکرد زیر چشمی نگاهی به تام انداخت...

کریس:هی..‌.اینجوری نگام نکن.باور کن من آشپز خوبیم.

تام:آره عزیزم میدونم...فقط لطفا بذار مرغو من آماده کنم.

کریس ناشیانه گوجه فرنگی هارو توی ماهیتابه ریخت.

کریس:چرا؟فکر میکنی من نمیتونم؟

تام:البته که میتونی...تو یه آشپز فوق العاده ای فقط میخوام کمکت کنم.

کریس شونه ای بالا انداخت و چاقو رو روی تخته آشپزخونه قرار داد.

کریس:عالیه،پس من میرم آماده بشم چون یکم بعد میرسن...

تام لبخندی زد و سری تکون داد.کریس از آشپزخونه خارج شد و به سمت اتاق رفت.
تام  به گوجه فرنگی هایی که عملا له شده بودن نگاهی انداخت و آروم خندید.
بالاخره با هر زحمتی بود تام تونست گند کاری های کریسو جمعو جور کنه و از اینترنت دستور پخت مرغ کولایی رو پیدا کنه و شام درست کنه.
تام کم کم داشت یاد میگرفت که چطور آشپزی کنه چون کریس تو آشپزی افتضاح بود و تام باید شکم دوست پسرشو نجات میداد.

حدود دو ساعت بعد تام،کریس و امبر و لیام دور میز شام نشسته بودن و مشغول شام خوردن بودن.
لیام از اینکه برادرش با تام رابطه داشت خوشحال بود و تام هم از مصاحبت با لیام که پسر مهربون و سرخوشی بود لذت میبرد‌.
لیام در حالیکه مشغول جوییدن غذاش بود به تام نگاهی انداخت.

لیام:خوشحالم بالاخره یکی پیدا شد که کریسو از شر اون غذاها نجات بده‌‌‌.تام سعی کن یادش بدی از گوشی و کامپیوترم استفاده کنه.

کریس اخمی ساختگی کرد.

کریس:من نیازی به تکنولوژی ندارم.

لیام:البته که نداری غار نشین...

امبر در حالیکه مشغول بریدن رون مرغ داخل بشقابش بود لبخند زد.

امبر:خب..‌.تام...کریس با تو درمورد بچگیاش حرف میزنه یا مثل لیام طفره میره؟

تام به صندلیش تکیه داد و لقمش رو به کمک آب قورت داد و نفسی کشید.

تام:نمیدونم...من زیاد اهمیت نمیدم.

امبر کارد و چنگالش رو توی بشقابش گذاشت.

امبر:هی.‌‌..کامان...دوس نداری عکسای بچگیه دوس پسرتو ببینی؟یا بفهمی کجا بزرگ شده؟

Notes to youWhere stories live. Discover now