Writer Pov
چهار روز بعد:هری صبح بدون هیچ حرفی بعد از صبحانه رفته بود و لویی عملا توی اون خونه هیچ کاری برای انجام دادن نداشت و تلویزیون هم چیز سرگرم کننده ای نداشت پس خاموشش کرد و به آشپزخونه رفت.
ل:کاری هست من انجام بدم؟
کیت سرشو بلند کرد و به لویی نگاه کرد.
ک:نه کاری که بتونی انجام بدی.
لویی آهی کشید و روی صندلی نشست و بدنشو کشید تا نصفش روی میز بود.
ل:حوصلم سر رفته.
لویی نق زد و کیت بهش که مثل بچه های 10 ساله شده بود خندید.
ک:باید با آقا صحبت کنی تا یه کاری انجام بدی.
لویی پوزخند زد
ل:حتما میذاره هرکاری میخوام انجام بدم.
کیت آه کشید و شونه هاشو بالا انداخت.
ک:پرسیدنش ضرر نداره.چیزی نمیخوای بخوری؟من باید برم اتاقا رو تمیز کنم.
لویی سرشو به معنای نه تکون داد و کیت دستمالشو برداشت و داشت از آشپزخونه خارج میشد که لویی صداش کرد.
ل:کیت.
ک:بله
ل:امم
لویی صاف نشست و با شک پرسید.
ل:همه ی اتاقا رو تمیز میکنی؟
کیت سرشو تکون داد.
ل:حتی رد روم؟
ک:نه من کلید رد روم رو ندارم فقط وقتی آقا هست اگر بخواد کلید رو میده تا تمیزش کنم.
لویی سرشو تکون داد و لباشو تو دهنش برد.
ل:چند نفر مثل من اینجا بودن؟آخرش چی شد؟
کیت آهی کشید.
ک:نمیتونم همچین چیزی رو بهت بگم.
لویی اخم کرد.
ل:چرا
ک:چون...
آ:لویی
لویی با شنیدن صداش با تعجب سمت راهرو چرخید و آنه رو دید.
لویی لبخندی زد و از صندلی پایین اومد.
ل:آنه چطوری؟
آنه سمتش رفت و تو بغلش کشیدش.
آ:من خوبم.تو چطوری؟
ل:خوبم.
آنه سر تا پای لویی رو نگاه انداخت و اخم کرد.
آ:داری دروغ میگی.به نظر لاغر تر شدی.
لویی سرشو تکون داد و خندید.
ل:کیت کاملا بهم میرسه جای نگرانی نیست.
YOU ARE READING
My husband,My sir[L.S]
Fanfiction_له کردن قلبی که صاحبشی توی مشتت انقدر راحت بود عزیزکرده ی آلفا؟ Larry BDSM husbands Mpreg ⚠محتوای داستان تجاوز،خشونت فیزیکی،فحاشی و... هست.