از داخل چنل اصلی whispered_word_s لینک چنل عکسها رو میتونین پیدا کنین،عکس های این چپتر رو چک کنین.
توضیحات اول فیکشن هم عوض شده_اصلا اشاره نمیکنم که دیر یادم افتاد تو چپتر قبل اینو بگم و خیلی هاتون اصلا ندیدین_Writer Pov
اگر لویی میخواست به دفعاتی که در برابر هری تسلیم شده بود اشاره کنه ساعت ها طول میکشید پس اشکالی نداشت که یه مورد دیگه بهش اضافه کنه؟
پس تو اتاق لباس هاش ایستاده بود و به لباس های قدیمی و جدیدی که حتی یه سریشون رو ندیده بود نگاه میکرد همونطور که پیامی به هری میداد.
ل:قراره وسط بیابون غذا بخوریم یا وسط یه سری تمساح؟میخوام ببینم بهتره چی بپوشم.
چند ثانیه بیشتر طول نکشید تا هری جوابش رو بده.
ه:نیازه با پیام ازم بپرسی؟
لویی از عدم حضور هری استفاده کرد و چشم هاش رو چرخوند.
ه:رسمی بپوش،وسط یه سری تمساح کت و شلواری قراره باشیم.
هری که انگار منتظر جوابی از لویی نبود پیام داد و لویی آهی کشید و موبایلش رو کنار انداخت.
واقعا اون قرار شام رو قبول کرده بود،اول شاید اینکه جداً دلش میخواست بفهمه قضیه ی دیشب چی بوده و متاسفانه اونقدر هری رو میشناخت که میدونست اگر امشب جوابی ازش نگیره،شب دیگه ای وجود نخواهد داشت،و دوم،شاید دلش میخواست بعد از قرنطینه ی هری یکم بیرون رو ببینه!
آهی کشید و پیرهن پشمی ساده ی سرمه ای همراه با شلوار مشکی ای دراورد و تنش کرد و بعد نگاهی به لباس هایی که دفعه ی قبل با هری خریده بود و به مرتبی و ترتیب روی رگال آویزون شده بودن انداخت،پالتوی کوتاه سرمه ای که هری براش خریده بود نظرش رو جلب کرد،جلو رفت و برش داشت و نگاهی بهش کرد،صادقانه میتونست بگه که دوستش داشت و دروغ بود اگر میگفت نمیخواد بپوشش ولی نمیخواست باعث بشه هری فکری در موردش کنه،پس بیخیالش شد و به رگال برش گردوند و پالتوی بلند مشکی رنگش رو برداشت و تنش کرد،از اتاق لباس دراومد و جلوی آینه رفت و بعد از شونه کردن موهاش و مرتب کردنش،دستی روی صورتش کشید.شاید اگر جایی رسمی میرفتن نیاز بود مرتب تر باشه،یا حداقل کاری با موهاش بکنه ولی اهمیتی نمیداد،به هر حال چیز خاصی نبود.
با برداشتن موبایلش از اتاق خارج شد و چند قدم سمت اتاق هری رفت ولی وسط راه متوقف شد و بعد از مکثی روی پاشنه ی پاش چرخید و به اتاقش برگشت و بعد از بستن در پالتوش رو دراورد و روی تخت انداخت و نشست،ناگهانی احساس کرده بود چقدر داره خودش رو مشتاق نشون میده و چقدر جلوی هری احمقانه به نظر میرسید.پس فقط همونجا نشست به امید اینکه هری بهش زنگ بزنه.
چند دقیقه ی کوتاه دیگه گذشت و لویی کاری جز گشتن توی موبایلش نداشت،منتظر بود هری پیامی بده ولی اتفاقی نیفتاد پس حالا غرق شده بود بین پیام های گروپ چت دانشگاه که هنوز بینشون اسم خودش و هری رو میدید،اونقدر حواسش نبود که با باز شدن در اتاقش با شوک تو جاش پرید و بعد آهی کشید و پلک هاش رو روی هم فشار داد.
YOU ARE READING
My husband,My sir[L.S]
Fanfiction_له کردن قلبی که صاحبشی توی مشتت انقدر راحت بود عزیزکرده ی آلفا؟ Larry BDSM husbands Mpreg ⚠محتوای داستان تجاوز،خشونت فیزیکی،فحاشی و... هست.