11.Doctor

3.8K 706 159
                                    

Louis Pov

حدود نیم ساعت بعد جلوی بیمارستانی متوقف شدیم.اول جوانا پیاده شد و بعد من پیاده شدم.

ج:باید از خانواده استایلز ممنون باشی که بیمارستانی که انتخاب کردن بیمارستان ما هم هست.

بیمارستان ولینگتن(Wellington) بیمارستان خصوصی ای بود که از زمانی که یادمه اگر نیاز بود بهش میومدیم.برای همین هم جوانا هیچ کدوم از محافظا رو نیاورد،چون توی یه بیمارستان خصوصی نیازی بهش نیست.

ل:برام فرقی نداشت اگر جای دیگه ای هم انتخاب میکردن.

شونه هامو بالا انداختم و دنبال جوانا رفتم.

ج:الان متوجهش نیستی.

گفت و وارد ساختمون بیمارستان شد و وقتی وارد آسانسور شدیم ادامه داد.

ج:تو به این بیمارستان عادت داری و از الان زیر نظر پزشکی قرار میگیری که قراره عملت و تمام معاینه هات باهاش باشه.

ل:عمل؟

با گیجی پرسیدم و همون موقع آسانسور ایستاد و پیاده شدیم.

ج:عمل زایمانت لویی‌.

(من از این کلمه متنفرم ولی کلمه دیگه ای هم نتونستم جاش بزارم:|)

گفت و با قیافه ای که خودتو به اون راه نزن نگاهم کرد.قبل از اینکه بتونم از شوک حرفش دربیام و چیزی بگم سمت زنی که پشت میز بزرگی گوشه اتاق نشسته بود رفت و بعد از چند دقیقه طرفم برگشت.

ج:باید چند دقیقه منتظر بمونیم.برای یک ساعت، پیش دکتر وقت داریم.

گفت و روی یکی از مبل های اتاق نشست.منم روی مبل کناریش نشستم.

ج:من فقط گفتم زایمان لویی.نگفتم همین الان زایمانته.رنگت سفید شده.

ل:تو متوجه نیستی درباره چی انقدر راحت صحبت میکنی.

سخت بود بخوام بعد دعوای دیروز راحت باهاش حرف بزنم ولی واقعا جوری رفتار میکرد،جوری رفتار میکردن که انگار زندگی من مال اوناست تا روی دور تند بزننش.

ج:حرفاتو کامل زدی لویی و هیچکدومم قبول نشدن.تکرارشون نکن.

دندونامو روی هم فشار دادم و سعی کردم صدامو کنترل کنم.

ل:این بدن منه،اگر نخوام باردار بشم مطمئن باش نمیشم.

جوانا اخم کرد ولی سریع انگار به خاطر چیزی که پشت سرم بود لبخند زد و از جاش بلند شد.

آ:خیلی خیلی متاسفم که دیر کردیم.

از جام پاشدم تا باهاش دست بدم که هری پشت سرش دیدم.اخرین چیزی که میخوام برای این چند هفته ببینم.با مادر هری دست دادم و بعد با هری دست دادم که خیلی زود عقب کشیدم.

My husband,My sir[L.S]Where stories live. Discover now