16.The wrong way

4.1K 685 440
                                    

هری دستشو پشت کمر لویی گذاشت و وارد سالن_جایی که خانواده هاشون داشتن با هم حرف میزدن شدن_شد.هردوشون سرجاهای قبلیشون رفتن و بعد ار نشستنشون دس بود که شروع کرد.

د:خب،پسرا تصمیمتون چیه؟

هری خواست جواب بده ولی لویی سریع جواب داد و اجازه ی حرف زدن به هری نداد.

ل:ما ترجیح میدیم با شما زندگی کنیم.درسته هری؟

با لبخند بهش نگاه کرد و میتونست به وضوح عصبانی شدنش رو بفهمه.اگر اون فکر میکرد میتونه به احساسات لویی توهین کنه و بعدش خودشو ادم خوب نشون بده،هنوز لویی رو نشناخته بود.اون نمیخواست با هری تو یه خونه تنها باشه،هری هم میخواست جلو خانواده هاشون خودشو ادم خوبی جلوه بده پس لویی باید تا میتونست از این وضعیت استفاده میکرد.

هری دستشو لای موهاش کشید و بعد نفسشو بیرون داد.

ه:لویی تونست متقاعدم کنه زندگی با خانواده من بهتره،پس اره.

آنه با خوشحالی لبخند زد و دس هم خوشحال بودنش واضح بود.واقعا دلشون نمیخواست هری ازشون جدا زندگی کنه،هری تنها پسر و امیدشون بود.

بعد از اون چند دقیقه بیشتر در مورد تاریخ نامزدی حرف زدن و بعدش خانواده استایلز عمارت تاملینسون رو ترک کرد و حالا لویی جلوی جوانا که با سرزنش نگاهش میکرد وایساده بود.

ت:لویی،اینو باید متوجه باشی که اگر به جای من پدرت یا پدر و مادر هری میدیدنتون برای هردوتون بد تموم میشد.

لویی با اخم بهش نگاه کرد.

ل:خواهش میکنم.کی دیگه به خاطر بوسیدن قبل از ازدواج کسی رو سرزنش میکنه؟اصلا مگه هیچ وقت اینکارو میکردن؟

جوانا نفسشو کلافه بیرون داد.

ج:تو متوجه نیستی لویی،اگر ایندفعه اینطوری تموم بشه دفعات بعد چه اتفاقی میفته؟خودت جواب سوالمو میدونی لویی.

لویی با فهمیدن منظور جوانا چشماشو چرخوند.ای کاش میتونست بفهمه اون حتی از اون بوسه هم متنفره پس قرار نیست حتی یه ذره جلوتر بره.

ج:چشماتو برای من نچرخون لویی.دفعه بعدی ای وجود نداره وگرنه تورو مقصر میدونم.
فهمیدی؟

ل:اره اره.قسم میخورم.

جوانا سرشو تکون داد و از اتاق بیرون رفت.لویی خودشو روی تخت پرت کرد و کفشاشو از هر پاش با پای دیگش دراورد و دستشو زیر سرش گذاشت و به سقف خیره شد.با صدای در سرشو بلند کرد.

ب:میشه بیام تو؟

لویی بی اختیار از فکر اینکه بلاخره میتونه با یکی حرف بزنه لبخندی زد.

ل:بیا تو

برایان با شیر توی دستش که ازش بخار بلند میشد وارد اتاق شد و بعد از بستن در به سمت تخت رفت.لویی جا به جا شد و روی تخت زد.

My husband,My sir[L.S]Where stories live. Discover now