52.Harry?

5.8K 573 824
                                    

Writer Pov
ل:من کجام؟

با صدای آرومی که به سختی شنیده میشد گفت.

مرد که بعد از چند دقیقه از هوشیاری لویی مطمئن شده بود سرمش رو عوض کرد.لویی با گریه به هوش اومده بود و به قدر کافی برای دکتر عجیب بود.

_بیمارستان من.

لویی با گیجی نگاهش کرد.

ل:تو؟

مرد چند ثانیه تو سکوت خیره نگاهش کرد و بعد نگاهشو گرفت.

_بیمارستان عمارت.

لویی اخم کرد و سرشو تکون داد.

ل:چیزی رو واضح نکردی.

آهی کشید وقتی خواست تکون بخوره.انگار تا همین لحظه یادش نبود که چرا بیهوش بوده یا چرا توی یه فضایی مثل بیمارستان با یه نفره.قبل از اینکه لویی چیزی بگه دکتر دستشو روی پاش کشید و ضربه ی آرومی بهش زد.

_احساسش میکنی؟

لویی با گیجی سرشو تکون داد.

_همه چیز خوبه.

ل:حالا هم درد لعنتیشو احساس میکنم.

دکتر سرشو تکون داد و آمپولی رو باز و بعد از سرنگ کشیدن داخل سرم لویی خالیش کرد.

_مسکن برات زدم.کمتر میشه.

لویی خواست چیزی بگه که با دیدن هری انتهای راهرو که سمتشون میومد ساکت شد.

ه؛چطوره؟

هری به محض رسیدن بهشون پرسید.

_همه چیز خوبه و هیچ مشکلی جز استراحت و درد نداره.

هری سرشو تکون داد.

ه:میتونی بری.

_وقتی به هوش میومد گریه میکرد.

هری با ابروهای بالا رفته نگاهش کرد.

_اگر قراره زنده بمونه 24 ساعت مراقبش هستم و بعدش نیازی به من نیست،ولی اگر قراره شکنجش کنی و چند ساعت یه بار بهم نیاز داری بگو.

ه:چی باعث میشه همچین سوالی بپرسی؟

هری با اخم گفت.

مرد نگاه دیگه ای به لویی کرد که حالا با چشمای گرد شده نگاهشون میکرد.

_کسی که انقدر قبل و موقع تیر خوردن ترسیده باشه که با گریه به هوش بیاد و مقاومت دردش کم باشه و البته اسلحه ای همراهش نباشه،از شما نیست،هست؟به علاوه اگر در نهایت قراره بکشیش مسکن ها رو هدر ندم که زودتر حرف بزنه و کارشو تموم کنی.

لویی پوزخندی زد که باعث شد دونفر بهش نگاه کنن.

ل:شما همتون دیوانه اید.

هری بی توجه به لویی دستشو به شونه دکتر زد.

ه:چرا این پدر شجاعی که تو روی من وایساده سکوت نمیکنه و الفا و همسرشو تنها نمیذاره؟مطمئنم تا الان دخترات نگرانت شدن.

My husband,My sir[L.S]Where stories live. Discover now