33.Styles' kitten

6.1K 744 590
                                    

Writer Pov
6 weeks later:

تمام اتفاقات تو این شش هفته اونقدر سریع بودن که لویی هنوز هم متوجه نمیشد چه اتفاقی افتاده.بعد از اون شب لویی تا چند روز حال خوبی نداشت و این تغییر حالتش اونقدر واضح بود که حتی تمام افراد خونه متوجه شده بودن.هردفعه که اونا حالش رو میپرسیدن میخواست داد بزنه و بگه بهش تجاوز شده،آسیب دیده و حالش خوب نیست،میخواست ازشون بخواد که از دست کسی که براشون حکم پسر مورد علاقشون رو داره نجاتش بدن ولی هر دفعه به سختی خودشو کنترل میکرد.

نتونسته بود حتی کلمه ای به برایان بگه،تنها امیدش برای زندگی در حال حاضر اون پسر بود و نمیخواست با گفتن این اتفاقات بهش باعث بشه کار احمقانه ای انجام بده.به هر حال،هری برنده بود.

در اتاق باز شد و لویی با صورت قرمز و عصبانی هری مواجه شد.بدون اختیار از روی مبل بلند شد و به هری که بدون نگاه کردن بهش وارد اتاق لباسا شد و بعدش از در اتاقشون که به اتاق کارش میخورد وارد اتاق کارش شد نگاه کرد.اینهمه عجله برای چی بود؟

چند دقیقه بعد هری از اتاق بیرون اومد.سریع و عصبانی نفس میکشید و پره های دماغش از همیشه بزرگتر به نظر میومدن.کیف لپ تاپش و چند تا پوشه دستش بود.

کیف لپ تاپ رو روی تخت انداخت و بعد از چک کردن توی پوشه ها اونا رو توی جیب جلویی لپ تاپش گذاشت و بعد از بودن لپ تاپش مطمئن شد. صاف ایستاد و دست هاشو به کمرش زد و سعی کرد نفس هاشو اروم کنه.

ه:حاضر شو.

ل:برای چی؟

ه:سوال نپرس و حاضر شو.

لویی آب دهنشو قورت داد و با تردید سرشو تکون داد.به اتاق لباسا رفت و کت جینش رو برداشت و با دیدن در باز گاوصندوق تعجب کرد.مطمئن نبود کارایی اون گاوصندوق بعد از اون شب چیه.به طرف گاوصندوق که درش باز به نظر میرسید رفت.درش رو آروم باز کرد و با دیدن اینکه خالی بود تعجب کرد.

ه:برای این اسپنک میشی.

قبل از اینکه بتونه تکون بخوره هری پشتش ایستاده بود و پهلوهاش رو توی دستش گرفته بود.

لویی آب دهنشو قورت داد و سعی کرد خودشو از هری جدا کنه ولی جوابی که گرفت فشرده شدن پهلو هاش توی دست هاش هری بود.ناله کرد و سعی کرد دستاشو کنار بزنه.

ه:هیچ حرفی نمیزنی و دنبالم میای.حتی اگر مادرم سعی کرد نگهت داره دنبالم میای.

ل:ب..باشه.

هری دستاشو جدا کرد و از اتاق با لویی خارج شد.الان نمیتونست به خاطر کلمات لویی وقت بزاره.کیفش رو برداشت و به طرف در اتاق رفت.لویی متوجه نمیشد اینکار ها برای چیه و واقعا نمیفهمید چه اتفاقی قراره بیفته.

ل:من فردا ازمون دارم.

هری برگشت و به لویی بدون هیچ حسی نگاه کرد و لویی احساس کرد باید ادامه بده.

My husband,My sir[L.S]Where stories live. Discover now