Writer Pov
همونطور که داشت دوباره سوابق کاری نفراتی که استخدام کرده بودن و نمونه کارهاشون رو بررسی میکرد به موبایلش که پشت سر هم صفحش روشن میشد نگاه کرد.حداقل میوت بوده و علاوه بر نور صفحه صداش رو اعصابش نمیرفت.
از جاش بلند شد و نقشه هایی که روی میز بودن رو برداشت،مطمئنا از اون رزومه و سوابق کاری خوب این نقشه ها که شاید میتونستن فقط به ساختمونای خوبی تو نقاط پایین لندن تبدیل بشن،نه پروژه ی بزرگ ساختمون تجاری دبی یا هرجای لعنتی دیگه ای.
چشماشو از عصبانیت بست وقتی این دفعه صدای زنگ موبایل فرانسیس باعث شد افکراش بهم بریزه.
به فرانسیس که با وجود صدای موبایلش خواب بود نگاه کرد و به سمت موبایلش رفت تا ببینه کی بهش زنگ میزنه.با دیدن اسم آقای استایلز چشماشو چرخوند.کار همیشگی خانوادش،وقتی هری رو پیدا نمیکردن سراغشو از فرانسیس میگرفتن،بعضی وقتا خانوادش اونقدر رو اعصابش میرفتن که نمیتونست تظاهر کنه به راضی بودن از وضعی که براش درست کردن،ولی به هر حال اونا خانوادش بودن.
با این حال گذاشت موبایل فرانسیس اونقدر زنگ بخوره تا دس بیخیال بشه.به طرف نقشه ها رفت،باید ازشون میخواست در حضورش نقشه بکشن،باید میفهمید مشکل از چیه.به ساعتش نگاه کرد و بدون اینکه بخواد پوزخند زد،اون ساعت ست واقعا خوب بود،اگر فقط مجبور نبود برای دراوردن حرص لویی و نشون دادن اینکه چقدر میتونه جریان کاراشو عوض کنه،اونیکی ساعت میتونست دست فرانسیس باشه،کمترین جایزه ای بود که میتونست داشته باشه.جالب بود که کمترین جایزه ی سابش میشد کادوی شوهرش.
بیشتر از یک ساعت از ساعت کاری همیشگی گذشته بود ولی از اونجا که فرانسیس تمام مهندسا رو اضافه کاری نگه داشته بود،پس باید توی دفتراشون میبودن.
قاعدتا باید به مهندسا میگفت به اتاقش بیان ولی صحنه ای که میدیدن دستیار رئیسشون بود که لخت با باسنی قرمز و کتی که سعی میکنه روی بدنشو بپوشونه و گرمش کنه روی مبل اتاق رئیسشون خوابیده.اهی کشید،به هر حال قرار نبود اجازه بده فرانسیس بیشتر تو اون وضعیت بخوابه.خواست بیدارش کنه که صدای بلند تلفن اتاقش باعث شد دندوناشو روی هم فشار بده.
_به خدا قسم اگر خودت باشی فحشت میدم بابا
به طرف تلفن رفت و با عصبانیت برش داشت و به تندی جواب داد.
ه:بله
ل:سلام
با شنیدن صدای لویی اخماشو تو هم برد.
ل:اممم،پدر و مادرت چند دفعه بهت زنگ زدنو..و جواب ندادی و...
ه:و تصمیم گرفتن بگن همسر عزیزم بهم زنگ بزنه؟
مسخرش کرد.چند ثانیه پشت تلفن سکوت بود تا اینکه صدای پاهایی اومد و لویی با صدایی که تغییر کرده بود جواب داد.
YOU ARE READING
My husband,My sir[L.S]
Fanfiction_له کردن قلبی که صاحبشی توی مشتت انقدر راحت بود عزیزکرده ی آلفا؟ Larry BDSM husbands Mpreg ⚠محتوای داستان تجاوز،خشونت فیزیکی،فحاشی و... هست.