Louis Pov
تمام دیشب و امروز از وقتی که آفتاب خودشو نشون داد روی تختم میچرخیدم و فکر میکردم و به سختی تونسته بودم چند ساعت بخوابم.
شام رو تونستم تو اتاقم بخورم و تروی سکوت کرده بود.به طور عادی تا الان باید زیر دستای تروی در حال مرگ میبودم ولی آرامشش عجیب بود.
هم گرسنم شده بود و هم به شدت به ماساژ های برایان نیاز داشتم.
گوشی که روی میز کنار تختم بود رو برداشتم و بعد از زدن شماره اتاق خدمتکارا،جایی که تو این ساعت برایان باید میبود،بدون صبر گفتم.
ل:به برایان بگو بیاد اتاقم
گوشیو گذاشتم و دوباره روی تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم تا سردردم کم بشه.چند دقیقه بعد با صدای در چشمامو باز کردم.
ل:بیا تو.
ل:برا...
_ببخشید آقا.
با شنیدن صدایی غیر از صدای برایان از روی تختم بلند شدم و به دختری که جلوی در ایستاده بود نگاه کردم.
ل:گفتم برایان.
_آقا صبح بردنشون و گفتن هرکاری دارین من انجام بدم.
ل:بابام؟
_بله.
با نگرانی از جام بلند شدم.
ل:کجا بردش؟اخراجش کرده؟الان کجاست؟
دختر لب گزید و سرشو پایین انداخت.
ل:برایان کجاست؟
تقریبا سر دختر بیچاره داد زدم ولی فکر نمیکنم جور دیگه قرار بود حرف بزنه.
_خبر ندارم آقا ولی بقیه میگن یکی از نگهبانا بردش توی یکی از اتاقای ساختمون و در رو قفل کرده.
ل:م..مطمئنی برایان بوده؟
_نمیدونم آقا.
به طرف در رفتم و خواستم از اتاق خارج بشم که شروع کرد به حرف زدن.
_آقا خواهش میکنم.من نمیخوام کارمو از دست بدم.
ل:چرا باید کارتو از دست بدی؟
به طرفش برگشتم.
_آقا یه نفرو جلوی در گذاشتن که مراقبتون باشه،حدس میزنم.اگر برین میفهمن که من بهتون گفتم.
لبامو تو دهنم بردم.
ل:حرف نمیزنی.
دختر با گیجی نگاهم کرد.طرفش رفتم و بازوشو گرفتم و در اتاقو باز کردم و با خودم بیرون کشیدمش.همونطور که گفته بود یه مرد جلوی در بود.دخترو بیرون پرت کردم.اون مرد هیچ تکونی نخورد و به من و دختر نگاه کرد.
ل:دیگه به اتاق من نمیای.فهمیدی؟
دختر سرشو تکون داد.نگاهمو به مرد درشت هیکلی که جلوی در وایساده بود دادم.
YOU ARE READING
My husband,My sir[L.S]
Fanfiction_له کردن قلبی که صاحبشی توی مشتت انقدر راحت بود عزیزکرده ی آلفا؟ Larry BDSM husbands Mpreg ⚠محتوای داستان تجاوز،خشونت فیزیکی،فحاشی و... هست.