69.Losing game

2.1K 334 526
                                    

برای تصور هری اگر خواستین چنل عکس ها رو چک کنید،ایدی اخر این چپتره.

Writer Pov

لویی نفسش بریده ای بیرون داد و بدون اختیار هقی زد و دستش رو جلوی دهنش گرفت.

اون پسر به سختی چند قدم به جلو برداشت و با ناباوری به لویی نگاه کرد‌ و بعد از مطمئن شدن از اینکه فقط یه توهم نیست دستاش رو باز کرد و با چند قدم بلند خودش رو به لویی رسوند و اون رو تو بغلش کشید.

لویی چند لحظه مکث داشت،هضم اتفاقی که داشت میفتاد براش سخت بود،تا بالاخره اجازه داد بغضش بشکنه و دستاش رو دور پسر حلقه کنه.

ل:تو زنده ای.

لباس پسر رو بین مشتش فشار داد.

ل:تو سالمی.

_من خوبم لویی.

پسر به سختی لویی رو در حدی که بتونه ببینش جدا کرد و دستش رو روی گونه هاش گذاشت و چشماش رو به تمام نقاط صورتش رسوند‌.

_تو...

هری که پشت سر لویی وارد هال شده بود چرخید و خودش رو روی مبلی انداخت و لیوان و بطری نوشیدنی ای که همراهش بود رو روی میز گذاشت و بعد تکیه داد و انگشتش رو به شقیقه دردناکش رسوند و با صدای بلند و کلافه ای گفت.

ه:هردوتون زنده و سالمین.

لویی ازش جدا شد و نگاهش رو به هری داد و بعد دوباره به برایانی نگاه کرد که آب دهنش رو قورت میداد.داشت به واقعیت برمیگشت،برای چند دقیقه انگار اونجا نبود،تمام اتفاقات از ذهنش پاک شدن و با صدای هری،همه برگشتن.

ل:چکار داری میکنی؟

همونطور که قطره های اشک روی گونه هاش رو پاک میکرد خطاب به هری گفت و هری پوزخند زد.

ه:دلتنگیت نسبت به معشوقت اخیرا زیاده شده بود لویی،گفتم شاید این حجم از دلتنگی آزارت بده.

لویی آب دهنش رو قورت داد.

ل: میخوای دوباره چه بلایی سرش بیاری؟

هری خنده ای کرد و بعد نگاهش رو به جفتشون انداخت و به لویی اشاره کرد.

ه:من نه لویی،تو.

لویی نگاه گیجش رو به برایان داد و بعد هری رو نگاه کرد که از جاش بلند شد و با قدمای آروم،انگار که ساعت ها وقت دارن سمتشون رفت.

ه:لویی خیلی سراغت رو میگرفت.

هری رو به برایان گفت و اونقدر جلو رفت تا برایان مجبور شد سرش رو بالا بگیره و حتی یه قدم به عقب برداره تا بتونه نگاهش کنه،لویی با فاصله کمی کنارشون بود احساس میکرد از تنش اونجا توانایی نفس کشیدن نداره.

ه:ولی دروغگوی خیلی بدیه.میدونی حرفاش یه چیزی ان مثل اینکه 'دوستم که برام مثل خانواده بوده بهم علاقه داشته و باهم خوابیدیم و تو اولین فرصت پیداش میکنم و کنارش میمونم' ولی همزمان 'فقط عذاب وجدانمه که باعث میشه بهش فکر کنم وگرنه فراموشش کردم و دارم به زندگیم ادامه میدم'.

My husband,My sir[L.S]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang