6.Young Tomlinson

4K 649 303
                                    

اسم چپتر به فارسی باید میشد تاملینسون کوچک.یکم احساس خوبی به انگلیسیش نداشتم پس گذاشتم تاملینسون جوان:|

Louis Pov

صبح روز بعد از سوزش بینهایت زخمام بیدار شدم و دو یا سه نفر رو اطرافم دیدم که دستشون رو کمرم بود و احتمالا مشغول پانسمان بودن.بعدش مری رو با چشمای اشکی دیدم که کنارم نشسته بود.

تمام روز به شکم روی تخت بودم و وضعیت مزخرفی بود.شب بعد از نشستن به کمک مری و برایان شامو توی تخت خوردم و خوابیدم و البته که مری نزاشت تنها بمونم و کنارم خوابید تا نذاره تو خواب به کمر بچرخم و زخمام باز بشن.

صبح با نوازش های مری بیدار شدم.به زور بهم صبحانه داد و بلندم کرد تا راه برم.به طرف بالکن بردم و روی صندلی نشوندم و خودشم روی صندلی مقابلم نشست.نگاهمو به حیاط دادم که از توی بالکن اتاقم معلوم بود.وقتی بچه بودم این اتاقو انتخاب کردم چون سگ هامون توی حیاط بودن و وقتی میچرخیدن میتونستم ببینمشون ولی الان خبری از سگای قدیمی نیست.تقریبا 6 سال پیش یا کمتر دوتاشون مردن و اونیم که زنده بود چون پیر بود دیگه به درد نگهبانی نمیخورد‌.

م:پدر گفت برای عصرونه مهمون داریم.

نگاهمو از حیاط گرفتم و به مری دادم.

ل:مهمون؟

م:اره و گفت نیازی نیست توضیحی بهت بدم چون خودت میدونی چه مهمون هایی ان.مادر هم خوشحال بود و سفارش یه عصرونه ی اصلیل و کامل انگلیسی رو داد.چرا احساس میکنم تنها کسی ام که از چیزی خبر نداره؟

با ناامیدی تو جام شل شدم و تکیه دادم که با سوزش زخمام هیس کشیدم و دوباره از پشت صندلی فاصله گرفتم.

به مری که نیم خیز شده بود تا کمکم کنه نگاه کردم.

ل:ای کاش منم خبر نداشتم.

م:چی شده لو؟

ل:تروی بهم گفت قراره با پسر دزموند ازدواج کنم.نیاز به تربیت دارم و مردی که باهام ازدواج میکنه تربیتم میکنه.

م:لو...

مری با اخمای تو هم رفته صدام کرد و صندلیشو جلو کشید تا دستامو بگیره.

ل:احساس یه سگ بهم دست داد مری.سگی که باید تربیت بشه و صاحب جدیدی قراره داشته باشه.تا این حد تو خونه بی اهمیتم؟خواستم مقاومت کنم،مثل همیشه سر حرفم وایسم ولی کتکم زد.از همیشه بدتر زد.

مری با بغض بهم خیره شد.

م:حالا باید چکار کنیم؟میخوای من برم باهاش حرف بزنم؟شا..

ل:با کی؟کسی که هر نقشی رو اجرا میکنه به جز نقش پدر.بری و بهش چی بگی؟خودتم قراره با یه پیرمرد عوضی که بچه داره ازدواج کنی.

مری سرشو پایین انداخت.

ل:ببخشید.

م:مشکلی نیست.

My husband,My sir[L.S]Where stories live. Discover now