5.Upbringing

4.7K 646 391
                                    

Louis Pov

بعد از اینکه جولیا مجبور شد برای سیر کردن جسیکا بره و به کمک پرستارش هم نیاز داشت و وقت نمیکرد بره و همسرشو پیدا کنه جین رو تو بغلم گذاشت و گفت سریع برمیگرده.

جین گاهی اوقات تو بغلم تکون میخورد و صداهایی کوتاه و آروم از دهنش در میومد که باعث لبخندم میشد.

بالاخره وقتی خسته شدم و فکر کردم حتما بعد از اینهمه نشستن باسنم سر شده پاشدم و با احتیاط به سمت میز رفتم و بعد از خوردن تیکه ی کیک کوچیکی دوباره به جین نگاه کردم.مشغول قربون صدقه رفتن و حرف زدن با جین بودم_که البته میدونستم حرفامو نمیفهمه_که حضور کسی رو کنارم حس کردم.سرمو بالا گرفتم و با دیدن فرد غریبه ای سرمو پایین انداختم و خواستم به جای دیگه ای برم که صداشو شنیدم.

_بهتر نیست وقت بچه بغلتونه اینور و اونور نرید؟

سرمو بالا گرفتم با دقت بیشتری بهش نگاه کردم.

ل:ما همو میشناسیم؟

_شاید شما منو نشناسی ولی من میشناسمتون.از شریک های پدرتون هستم.

سرمو تکون دادم و سعی کرد ظاهرش به یادم بمونه تا از برایان اطلاعاتشو بگیرم.قد بلند و چشمای سبز و موهای کم پشت.

ل:شما آقای؟

_دِزموند استایلز هستم تاملینسونِ جوان.

سعی کردم لبخند بزنم.

ل:از آشنایی باهاتون خوشبختم.

(خداییش چند نفرتون فکر کردید هریه؟😂)

_و همچنین.در مورد بچه بهتره جایی نری تا کسی که بلده برای نگه داشتنش بیاد.یکم دستتو بالاتر بگیر.نصف سرش زیر دستت نیست.

سعی کردم دستمو جابه جا کنم.

_چند سالته؟

ل:دونستن سن من کمکی به شما میکنه؟

نمیتونستم وایسم اینجا و بذارم یه غریبه با یه فامیلی و لبخند ازم چیزای شخصی بپرسه.

_البته پسرم.کمک بیشتری میکنه.

ل:نمیتونم اینجا منتظر بمونم.باید بره پیش مادرش.منو ببخشید.

سرمو پایین انداختم و بدون توجه به استایلز از اونجا رفتم و بعد از پرسیدن از چندتا خدمتکار فهمیدم جولیا به کدوم یکی از اتاقا رفته.

با رسیدن به اتاق با پا به در اتاق زدم و چند ثانیه بعد پرستار از کنار در باز شده بهم نگاه کرد.

پرستار:اقا لویی هستن.

با کسی که تو اتاق بود که باید جولیا میبود حرف زد و بعد در رو باز کرد و گذاشت برم تو.جولیا داشت لباسشو مرتب میکرد.

ج:باید منو ببخشی.فقط چند ثانیه بیشتر منتظر میموند کل سالن رو میزاشت رو سرش.

لبخند زدم و کنارش رو تخت نشستم.

My husband,My sir[L.S]Where stories live. Discover now