Writer Pov
مسخره بود ولی لویی دقیقا هفده بار به هری زنگ زده بود و هیچکدوم جواب داده نشده بودن،احتمالا هری آزارهای جسمی و روحی ای که تا الان بهش وارد کرده رو کافی ندونسته و تصمیم گرفته روش جدیدی مثل اینکه به یه عمارت_البته لویی مطمئن نبود بشه عمارت صداش کرد چون خیلی بزرگتر از یه عمارت بود_ توی یه کشور دیگه با زبونی که لویی حتی الفباش رو بلد نیست بفرستش و البته که مطمئن بشه هیچکس به جز یه خدمتکار که متن از قبل آماده شده ای رو بهش تحویل میده و یه زن که به طور عجیبی لویی رو میشناسه و یه سری چرت و پرت تحویلش میده، باهاش صحبت نکنه.موبایلشو کنار انداخت وقتی از جواب دادن هری ناامید شد.منتظر هری موندن انتخابش نبود و کار دیگه ای هم برای انجام دادن نداشت پس تصمیم گرفت یه حموم داشته باشه تا یکم ذهنش آروم بشه. دری که تو اتاق بود رو باز کرد و وارد حموم شد،وان رو پر کرد و سعی کرد چیزی پیدا کنه تا توی آب بریزه ولی حتی یه بمب حموم هم پیدا نکرد پس بیخیالش شد،یکم براش عجیب بود همچین چیزی توی حمومی توی همچین عمارتی نباشه ولی فکر کردن به اینکه این اتاق و حموم هریه همه چیز رو توضیح میداد.قبل از اینکه لباساش رو در بیاره و تو وان بره مطمئن شد که در اتاق رو قفل کرده باشه تا یهو یه نفر مثل اون زن وارد اتاق نشه.
تقریبا نیم ساعت توی آب نشسته بود که بالاخره احساس کرد آروم شده و میتونه ریلکس کنه.سرشو روی پشتی وان گذاشت و چند دقیقه بعد خوابش برد.دو ساعت بعد وقتی بیدار شد که پشتش سر شده بود و تمام بدنش با هر حرکت درد میگرفت و متوجه شد که آب سرد شده.از وان دراومد و حوله رو دور خودش پیچید و شروع به خشک کردن خودش کرد،به اتاق لباس رفت و لباس پوشید و بعد زیر لاحاف رفت تا گرمش بشه.امروز مطمئنا نمیتونست بهتر از این بشه.
بین خواب و بیداری بود که صدای زنگ تلفن رو شنید.با گیجی از روی تخت نیم خیز شد و سعی کرد متوجه بشه صدا از کجاست،وقتی بالاخره تلفن رو پیدا کرد خودشو بهش رسوند و جواب داد.
_ناهار حاضره.
مردی گفت و تلفن رو قطع کرد.لویی پوفی کشید و تلفن رو سر جاش گذاشت و روی تخت نشست.واقعا احساس خوبی از اونجا بودن نداشت ولی نمیتونست سر میز هم حاضر نشه،هرچند یه قسمت از مغز لویی بهش امید میداد که فقط خودش و یکی دونفر دیگه الان سرمیز منتظرشن و قضیه ی بزرگی نیست.حتما هری از این دوستای پولدار زیاد داشت.
...................
صورتشو آب زده بود و لباسشو عوض کرده بود تا یکم مرتب باشه،از اتاق خارج و وارد راهرو شده بود که موبایلش زنگ خورد.اونو از جیبش دراورد و با دیدن اسم هری جواب داد.
ه:تو کجایی لویی؟
لویی اخم کرد
ل:قصد داشتم تو اون هفده تا تماس که احتمالا به هیچ جات نگرفتیشون ازت بپرسم که کجام از اونجایی که طبق دستورات فاکی خودت الان اینجام.
YOU ARE READING
My husband,My sir[L.S]
Fanfiction_له کردن قلبی که صاحبشی توی مشتت انقدر راحت بود عزیزکرده ی آلفا؟ Larry BDSM husbands Mpreg ⚠محتوای داستان تجاوز،خشونت فیزیکی،فحاشی و... هست.