Writer Pov
لویی تمام دیروز منتظر بود تا یه هری عصبانی رو وسط عمارت ببینه ولی اتفاقی نیفتاد.امروز صبح هم خبری ازش نبود که این برای لویی زیادی عجیب بود،شاید اصلا هری بلایی سرش اومده بود یا مرده بود که در این صورت لویی قطعا خوشحال میشد،البته بر خلاف تصورش که قبلا فکر میکرد حتی اگر یه نفر دشمنش باشه لویی راضی به مرگش نیست.
البته این فرضیه هم با شنیدن حرف دس در مورد اینکه هری به شرکتش برگشته باطل شد.ولی از عجیبی ماجرا کم نمیشد،مگه هری کسی نبود که هرکاری کرد تا به خونه خودش برن؟پس چرا حالا با بودن لویی تو خونه پدر و مادرش کاری نمیکرد؟لویی تصمیم گرفت بیخیال فکر کردن به هری بشه،از صبح چیزی ذهنشو مشغول کرده بود و باید زودتر انجامش میداد.آنه و دس رفته بودن سرکار که البته باعث تعجب لویی شد،قبلا ندیده بود آنه هم باهاشون کار کنه و این یکم باعث ترحمش به هری شد،دیگه فقط پدرش نبود که بین دوتا برادر فرق گذاشته بود،پدر و مادر هری با هم بینشون فرق گذاشته بودن،اینطوری توسط دونفر ضربه خورده بود.ولی لویی خیلی کنجکاو بود که بدونه هری چکار کرده که این اتفاقات افتاده،تا جایی که توی این خانواده بوده فهمیده که رفتار هری با خانوادش متفاوت تر و بهتر از رفتارش با هرکس دیگه ای هست.
بعد از رفتن آنه و دس تا مطمئن شدن از اینکه قرارنیست برگردن یک ساعت و نیم صبر کرده بود.به اولین خدمتکاری که دیده بود گفته بود که سرش درد میکنه و میخواد بخوابه و نمیخواد حتی صدای پای کسی بیدارش کنه.تا وسط پله ها رفت و سرک کشید و وقتی مطمئن شد خدمتکاری توی راه پله ها نیست از پله ها برگشت و وارد دورترین اتاق مهمان شد.بعد از اینکه در رو با کمترین صدا بست برگشت و دنبال تلفن گشت.بعد از پیدا کردنش و مطمئن شدن از وصل بودنش شماره ی خواهرش رو گرفت.اخرین بوق های تلفن بود که بالاخره صدای مری تو گوشی پیچید.
ل:مری
م:اوه....لوییی
مری داد زد و لویی خندید.
م:چطوری؟خوبی؟
ل:آره خوبم مری ببین فقط چند دقیقه وقت دارم.
م:چند دقیقه؟بعد از اینهمه مدت و روندن ما از خودت همین رو میتونم بشنوم؟
ل:من هیچوقت همچین کاری نکردم.
م:مطمئنم حرفای استایلز رو هممون شنیدیم.
لویی دستشو به سرش کشید.با اینکه نمیدید مطمئن بود مری الان به روش اخم کرده.
ل:مری دقت کردی که به کدوم شمارت زنگ زدم؟
م:همونی که کسی ندارش.
ل:ارهه،اگر میتونستم مثل بچه ی آدم از موبایل خودم به شماره ی همیشگیت زنگ میزدم.
م:پس تو دردسر افتادی لویی؟کسی نباید بفهمه بهم زنگ زدی؟فکر نمیکنم پدر دیگه دسترسی به تماس هات داشته باشه.
YOU ARE READING
My husband,My sir[L.S]
Fanfiction_له کردن قلبی که صاحبشی توی مشتت انقدر راحت بود عزیزکرده ی آلفا؟ Larry BDSM husbands Mpreg ⚠محتوای داستان تجاوز،خشونت فیزیکی،فحاشی و... هست.