45.Don't consider it home

3.7K 543 243
                                    

Writer Pov

ساعت از 8 گذشته بود وقتی بیدار شد.طبق قوانینِ هری، باید حداقل یک ساعت پیش بیدار و سر صبحانه میبود ولی از اونجا که خود هری باعث دیر خوابیدن دیشب و دیربیدار شدن امروزه پس لویی باید صبحانشو داشته باشه.نه مثل دفعه ی قبل که دیر بیدار شد و هری واقعا اجازه صبحانه خوردن بهش نداد،لویی واقعا احساس یه بچه پنج ساله رو داشت که شب پای کارتون بیدار مونده و حالام تنبیه میشه،مسخره بود ولی اتفاق افتاده بود.

از اتاقش خارج شد و چشمش به در اتاق هری افتاد.ممکن بود اونم خواب باشه؟لویی نباید چکش میکرد؟

به دو قدمی اتاق هری که رسید به خودش اومد.داشت چکار میکرد؟میخواست از احوال هری بدونه؟نگرانش شده بود؟قطعا لویی دیوونه شده بود.با عصبانیت از خودش به طرف پله ها رفت.شاید این حس نگرانی که البته لویی اسمشو ترحم میذاشت به خاطر این بود که هری تو تنبیه هاش بدون اینکه تمیزش کنه و براش پماد بزنه ولش نکرده بود و لویی میخواست همینکارو کنه.

ل:اون تورو میزنه احمق ولی مگه تو اونو زدی که میخوای مراقبش باشی.

عصبانی با خودش حرف زد و به طرف آشپزخونه رفت و بلند گفت.

ل:کیت صبحانه رو برام حاضر میکنی؟

ک:سلام لویی.

کیت با ورود لویی گفت.

ک:صبحانه همینجاست.فقط باید قهوتو بریزم.

لویی به مخلفات صبحانه که تو این ساعت هنوزم روی میز بودن نگاه کرد و روی صندلی نشست.

ل:هری کجاست؟

کیت با تعجب نگاهش کرد.

ک:شرکتش یا جای دیگه،برنامشو به من نمیگه.

ل:حالش خوب بود؟یعنی مشکلی نداشت؟

ک:نه خوب بود.باید طوری میبود؟

کیت که با سوالای لویی گیج شده بود گفت.

ل:امم نه.

لویی بی حواس سرشو تکون داد.هری با زخم و پانسمان خونگی ای که داشت کجا رفته بود؟شرکت؟شایدم بیمارستان؟

ل:هری نگفت بهم صبحانه ندی؟

لویی مسخره کرد و بیخیال حال هری شد.

ک:نه اتفاقا گفت بیدارت نکنم و بذارم استراحت کنی و صبحانه هم بهت بدم.

کیت با خوشحالی گفت و قهوه رو جلوی لویی گذاشت.لویی با اخم نگاهش کرد،این خوشحالی داشت که لویی کوچیکترین احترامی که یه انسان میتونست داشته باشه رو گرفته بود؟

کیت قرصای لویی رو روی میز گذاشت.

ک:فقط یه وعده دیگه قرص داری.

لویی به قرصا و بعد به کیت نگاه کرد.

ل:خب بگو ترویس دوباره ازشون بخره.

My husband,My sir[L.S]Where stories live. Discover now