23.Destroyed

4.8K 642 462
                                    

Writer Pov:

بعد از خداحافظی با خانواده هاشون،که برای خانواده استایلز خیلی گرم و برای لویی مثل نفر اضافی ای که داره میره بود،اونا سوار ماشین شدن.

بعد از نیم ساعت اونا تو مرکز شهر بودن و لویی شک داشت که عمارت استایلز اونجا باشه،اونا کسایی نبودن که تو قسمت شلوغ شهر خونه داشته باشن.چند دقیقه گذشت و بعد هری جلوی یکی از پارکینگ های ساختمون چندین طبقه ای ماشین رو متوقف کرد و بعداز زدن ریموت در باز شد و هری با بردن ماشین به پارکینگ اجازه نداد لویی بیشتر محو نماش بشه،دروغ بود اگر میگفت از اونجا خوشش نیومده،چون لعنتی لویی برای این زندگی براق و لوکس میمرد.چیزی که خانوادش تقریبا ازش به دور بودن،شاید قیمت اون عمارت و کل وسایلش حتی با این ساختمون برابری میکرد،اونجا و وسایلش قدمت داشتن،ولی لویی همیشه میخواست تو یکی از اسمون خراشای لندن با بهترین ویو زندگی کنه.میتونست بگه سلیقش به دو بخش تقسیم میشد یکی ساده و راحت و یکی خیره کننده و تجملی.

وقتی به خودش اومد که هری ماشین رو پارک کرده بود و داشت پیاده میشد،خودشو جمع کرد و از ماشین پیاده شد و پشت سر هری وارد آسانسور شد.آسانسور به طبقه ی 91 رسید و لویی هری رو دنبال کرد که وارد راهرویی شد که فقط یه در توش بود و هری بعد از وارد کردن رمز داخل شد.

لویی تمام سعیشو کرد ولی نمیتونست چیزی نپرسه.

ل:اینجا شبیه عمارت نیست.

هری با ابروی بالا رفته همونطور که کرواتشو در می اورد و به سمت قفسه شرابا میرفت پرسید.

ه:من درمورد اینکه اینجا عمارته حرفی زدم؟

ل:نه ولی قرار بود پیش پدر و مادرت و تو عمارت..

هری با دوتا گیلاس و شراب قرمز برگشت.

ه:اره اره،لویی مظلوم تونست کاری کنه مجبور شم پیش پدر و مادرم زندگی کنم،ولی فکر نمیکنم خیلی هم بد شده باشه،نمیتونستم بذارم وقتی نیستم،تو، تو خونم تنها بمونی.ولی با این حال وقتی پیشنهاد دادم این دوروز رو تو خونه من باشیم ازش استقبال کردن.

توی گیلاسا شراب ریخت و بطری رو روی میز گذاشت و بعد به لویی نزدیک شد و گیلاسو جلوش گرفت.

ل:فکر کردی زندگی کردن تو خونه ی تو لذت بخشه یا قراره معنی داشته باشه؟

ه:بخور.

لویی از اینکه به حرفاش واکنش نمیداد اخم کرد.

ل:دیگه برای این نمیتونی مجبورم کنی.نمیخورم،نه امشب و نه در حضور تو.

هری خندید و سرشو تکون داد و گیلاسشو سر کشید.

ه:میخوای از هر لحاظ ورجن بمونی؟بهم بگو لویی،دوست داری اولین شرابتو با عشقت وقتی توی رستورانی تو پاریسی و داری به برج ایفل نگاه میکنی میخوری و بعدش مردتو ببوسی.نه؟واقعا مسخرس.

My husband,My sir[L.S]Where stories live. Discover now