𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓𝟏🍷

2.1K 280 50
                                    

دست مرد را بی وقفه گرفت و گفت؛

جونگکوک:بهت اعتماد میکنم...باهات میام!

مرد لبخندی به چهره کوک زد و گفت:

مرد ناشناس:آفرین کوک..تصمیم درستی گرفتی!

و سپس دستش را کشید و به سمت درب حیاط پشتی برد...

به طور شگفت انگیز دری حیاط پشتی باز بود..و هیچ بادیگاردی در آن اطراف نبود...

چطور ممکن بود؟! تهیونگ که همیشه به امنیت عمارت اهمیت میداد...حالا چه شده؟!

مرد ناشناس دست پسرک را کشید و به سمت ماشین مشکی ای که در پشت عمارت پارک شده بود برد...

در سمت کمک راننده را باز کرد و با احترام کوک را به داخل ماشین هدایت کرد...

خودش هم با سرعت به سمت در رفت و پشت رول نشست..

کوک به طور خودکار کمربندش را بست و مرد کنارش خیره شد...هنوز فضا تاریک بود اما کمی چهره اش واضح شده بود...چقدر برایش آشنا به نظر می رسید...

با آشنا بودن چهره مرد، اطمینان کسب کرد که او روزی دوستش بوده...

مرد به سمت خلاف جهت کوک برگشت و مشغول کاری شد...در همین حین شروع به حرف زدن کرد؛

مرد ناشناس:میدونم که چقدر عجله داری برای دونستن ماجرا.منم خیلی مشتاقم که همه چیز رو بفهمی...ولی قبلش باید بخوابی.

کوک متوجه حرف آخرش نشد...منظورش چه بود...

خواست از او سوالی بپرسد اما مرد به او اجازه سوال پرسیدن را نداد...

لحظه ای با سرعت به سمت پسرک برگشت و دستمالی را روی دهان پسرک نگه داشت...

کوک با چشمانی گرد شده به مرد خیره شد و دستانش را دور دست مرد حلقه کرد...

فرد ناشناس:ببخشید کوکی...ولی الان وقته خوابه!

با نزدیک شدن صورت مرد کوک توانست چهره واضح مرد را ببیند...

او را شناخت...آری خودش بود...همان مرد..

طولی نکشید که چشمان کوک گرم شدند و به خوابی نسبتا عمیق فرو رفت...

اما در آخرین لحظات صدای فریاد آشنایی را شنید...و بیهوش شد!

-.-.-.-.-.-.-.-.-

بعد از بیرون رفتن کوک،تهیونگ همچنان در افکار خودش غرق بود...

سرش درد میکرد...

بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت...با پیدا کردن قرص مورد نظرش، لیوانی آب کرد و به همراهش قرص را خورد...

در حال آب خوردن بود که توجه اش به کوک جلب شد...

تازه فهمید که از وقتی که جیمین را به داخل عمارت آورده بود دیگر او را ندید...

[ 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏...𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓! ]Where stories live. Discover now