𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟗𝟐🍷

1.2K 193 125
                                    

پسرک درد کشیده...
پسرک رنج دیده...
پسرک بیگناه...
بیا و حرف بزن
بیا و از درد هایت بگو
بیا و از عشق آتشین خاک خورده ات بگو

Kookie's POV;

بخشیدن...

سخته...بیشتر از چیزی که فکر میکنید.

بخشیدن یعنی دلت رو باهاش صاف کنی، یعنی بهش اعتماد کنی، یعنی گناه هاش رو فراموش کنی...

ولی حتما باید باهاش بمونی؟ حتما باید کنارش زندگی کنی؟ حتما باید همیشه ببینیش؟

فکر نکنم موندن کنارش اجباری باشه...پس جواب میتونه نه باشه.

میخوای بگی دوستش نداشتم؟

من عاشقش بود.‌‌...یه عاشق که حتی حاضر بود براش بمیره.

تهیونگ زمانی به دادم رسید که هیچ تصوری از عشق نداشتم...زمانی رسید که عاشق بودن برام جاهلیت بود.

وقتی رسید فهمیدم عشق یعنی چی....

ولی شاید عشق ما اشتباه بود...

شاید عشقی که رنگین تر از رنگین کمون بود اشتباه بود‌‌...

اگه اون عشق نبود، درد الانم هم نبود.

به قدری مجنون بودیم که به راحتی ضربه خوردیم...

زدن این حرفا خیلی سخته...

یاد آوری خاطرات خوبمون سخت تر‌...

چرا؟
چون شخصیت های اون خاطرات های قدیمی مرده بودند.

تهیونگ مرده بود!
جیمین مرده بود!
جین مرده بود!
نامجون مرده بود!
هوسوک مرده بود!

منم مرده بودم...

سخت ترین روز های زندگیم می دونی کِی بود؟

اون ۶ ماه
۶ ماهی که تهیونگ به خواب زمستونی رفته بود.‌..

اشتباه نکن...سختیش بخاطر نبودِ تهیونگ، نبود.

سختیش بخاطر تغییرات من بود...
سختیش بخاطر یاد آوری گذشته بود...
سختیش بخاطر قبول کردن عشقمون بود...

بقدری عذاب کشیده بودم که کما رفتن تهیونگ در برابرش پوچ بود.

اعتماد کردن تا زمانی اسونه که ضربه نخورده باشی...
ولی وقتی اعتماد بشکنه دیگه اون وقته که حتی نمی تونی به همخون خودت هم اعتماد داشته باشی.

چه کلمه ای باید برای توصیفش استفاده کنم...وحشتناک؟

اره...وحشتناکه...
درد کشیدن از دستایی که یک زمان فقط مخصوص نوازش های شبانه روزیت بودن، وحشتناکه!

کتک های پدرم؟ نه اون وحشتناک نیست...چون از اولم دستاش واسه نوازش نبودن...

حسم به مادر و پدرم چیه؟
نمی دونم...بی حس

[ 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏...𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓! ]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant