بالاخره ماه از آسمان کنار رفت و خورشید جایگزین شد.
روز دیگری شروع شد...
به امید خنده!
اما خیلی وقت بود که این امید از آنها گرفته شده بود.
امروز شروع تغییر بود...تغییرِ تهیونگ!
صبح زود، همراه با هیونگش صبحانه خورد و راهی شرکت شد.
اولین تغییر!
شاید شروع سختی بود اما سخت تر از فکر نکردن به معشوقه نبود.
با ورود به شرکت، همهمه ای برپا شد...اما این همهمه با بقیه همهمه ها فرق داشت.
#وای خدایا میبینیش؟
+امکان نداره...
٪چرا این ریختی شده؟
^وای دیگه نمی تونم عاشقش باشم.
€جای شکرش باقیه که هنوز پولداره.
و هزاران هزار حرف مفت دیگر که درصدی هم برای رئیس شرکت اهمیت نداشت.
با جدیت تمام جواب سوالات حضار را داد؛
تهیونگ: مدت زیادیه که نبودم و نظارت کافی نداشتم. امیدوارم کار ها درست پیش رفته باشه. همچنین اگر متوجه ی بی دقتی یا هر مشکل دیگه ای در طی مدتِ نبودنم بشم بدون شک برخورد خوبی نخواهم داشت. موفق باشید!
جمله ی آخر به قدری پر تحکم بود که تمام کارمندان دست از حرف زدن برداشتند و مشغول کار شدند.
میدانست که اوضاع شرکت چندان خوب نیست. در واقع مطمئن بود.
کافی بود یک لحظه غفلت کند تا کارکنان دست از کار کردن بِکِشند.
اما شاید کار های شرکت کمی به ذهنش سر و سامان دهد...ذهنی که تنها با یک چیز پرشده، با یک اسم، با یک فرد...جئون جونگکوک!
بعد از مدت ها، در اتاق کارش را باز کرد و با فضایی تاریک رو به رو شد.
نفس عمیقی کشید و با لمس کوچکی، نور را به فضای اتاق بخشید.
به سمت میز کارش حرکت کرد و بعد از در آوردن کت مشکی اش پشت میز نشست و به اطراف چشم چرخاند
ESTÁS LEYENDO
[ 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏...𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓! ]
Fanfic𝑵𝒂𝒎𝒆:[!درد دارم...مَستر] 𝑴𝒂𝒊𝒏𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆:𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌 𝑺𝒊𝒅𝒆 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆:𝑾𝒉𝒂𝒕𝒆𝒗𝒆𝒓 𝒚𝒐𝒖 𝒈𝒖𝒆𝒔𝒔! 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆:𝑨𝒏𝒈𝒔𝒕,𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆,𝑺𝒎𝒖𝒕,𝑲𝒊𝒏𝒌,𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂,𝑯𝒂𝒑𝒑𝒚 𝑬𝒏𝒅 ...