بعد از پوشیدن لباس هایش برای آخرین بار نگاهی به ساعت که۴:۲۰( بامداد) را نشان میداد، انداخت و از خانه خارج شد.
سوار ماشین شد و به مقصد بیمارستان شروع به حرکت کرد.
حداقل در این ساعت جین یا شخص دیگری نبود که او را ببیند.
خسته بود...خیلی..اما باید میرفت
حداقل این تنها راهی بود که دلخوش شود.
انقدر بی خواب شده بود که درون چشمانش جز رگهای خونی چیز دیگری دیده نمی شد..
تنها امیدش در این زندگی رسیدن به جیمین بود...رسیدن به معشوقه ای که برایش شروط عجیبی گذاشته.
ده دقیقه بعد به بیمارستان رسید.
انقدر در این ساعت به بیمارستان امده بود که تمام پرسنلِ شیفتِ شب را می شناخت.
به محض اینکه وارد بیمارستان شد، نفس عمیقی کشید و به سمت بخش icu قدم برداشت.
چیزی نمانده بود به بخش برسد که دخترک آشفته ای را دید که پشت در icu پریشان راه میرفت و چیزی نامفهوم را زمزمه میکرد.
رایلی استرس داشت.
نزدیک به یه ربع میشد که رایلی دکتر را خبر کرده بود و دکتر در اتاق مشغول برسی وضعیت تهیونگ بود.دوست داشت به خانواده ی تهیونگ خبر بهوش آمدنش را دهد اما هیچ شماره ای یا چیزی از آنها نداشت.
انقدر هول کرده بود که حتی یادش رفت شماره را از بخش اطلاعات بگیرد...ولی مهم نبود چون یونگی آنجا بود.
با دیدن یونگی به سمتش پا تند کرد و با سرعت زبانش را به راه انداخت؛
رایلی: آقا...آقااا
یونگی وقتی مخاطبِ رایلی قرار گرفت، فهمید که دخترک ربطی به تهیونگ داره...
پس او هم به سمت دخترک حرکت کرد؛یونگی: اتفاقی افتاده؟
رایلی نفس نفس زنان، کمر خم کرد و بعد گرفتن نفسی سرش را بالا آورد؛
رایلی: آقا آقا.
تهیو...یعنی آقای کیم بیمار شما هستن؟!یونگی از بی تجربگی دخترک در دلش خنده ای کرد و همچنان سرد جواب داد؛
یونگی: بله...همراه آقای کیم هستم..چیزی شده؟!
رایلی: اره اره...یعنی..ایشون بهوش اومدن..تقریبا یه ربع پیش..دکتر خبر کردم و الان دکتر دارن ایشون رو چک میکنن.
یونگی با تعجب سری تکان داد و با لحن سردی از دخترک تشکر کرد؛
یونگی:ممنون!
رایلی: خواهش میکن..
هنوز حرفش تمام نشده بود که با دیدن مسیر حرکتِ یونگی، چشمانش گرد شد.
به دنبال یونگی که با عجله سعی در خارج شدن از بیمارستان را داشت، دوید.
ESTÁS LEYENDO
[ 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏...𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓! ]
Fanfic𝑵𝒂𝒎𝒆:[!درد دارم...مَستر] 𝑴𝒂𝒊𝒏𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆:𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌 𝑺𝒊𝒅𝒆 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆:𝑾𝒉𝒂𝒕𝒆𝒗𝒆𝒓 𝒚𝒐𝒖 𝒈𝒖𝒆𝒔𝒔! 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆:𝑨𝒏𝒈𝒔𝒕,𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆,𝑺𝒎𝒖𝒕,𝑲𝒊𝒏𝒌,𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂,𝑯𝒂𝒑𝒑𝒚 𝑬𝒏𝒅 ...