𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟒🍷

2.6K 280 9
                                    

سلاااام جیگولی های من

سال نوتون مبااارک
میخوام ۲ پارت بهتون عیدی بدم🤭💜  چقدر زود مامان بزرگ شدم🙂😂
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.

یک نفر از بین ان صف شروع کرد به اعتراض کردن؛
" یعنی چیییی؟ این چه وضعشه؟ اگه بمیرم خیلی بهتر از اینکه که بشم برده جنسی یک نفر"
بعد از پایان حرفش به صورت نامجون تف انداخت‌
و همین باعث شد که نامجون برای یک لحظه چشمانش را ببند و بعد با اخمی بزرگ که بدون شک همه را به لرزه انداخت به خدمه ها دستور داد؛

نامجون:ببریدش .فکر کنم خیلی دلش میخواد تیکه تیکه بشه

و خدمه ها بدون لحظه ای درنگ به سمت آن پسرک بیچاره رفتند و بزور به حرکت در آوردنش.

صدای داد پسرک باعث شد لحظه ای چشمان کوک سیاه شوند؛
" ولم کنیییید. یعنی تو این خراب شده یکی نیست که بهم کمک کنه .خدااااا"

و دیگر صدایی شنیده نشد .

کوک ترسید...خیلی هم ترسید

یکی یکی شروع کردند به راه رفتن...
میرفتند و برمیگشدند...
مثل فشن شو
اما در قالب فروش برده

نوبت به کوک رسید...هیچ ایده ای نداشت...فقط و فقط ذهنش را یک چیز پر کرده بود. و چیزی نبود جز؛ جیمین

همه منتظر بودند که کوک حرکت کند، نامجون با دیدن اینکه کوک هیچ واکنشی نشان نمیدهد به سمتش رفت و او را به جلو هل داد و باعث شد کوک از کنار پرده بیرون برود و تماشاچی ها شیاد او را ببیند....

همه در حال دست زدن بودند تا اینکه کوک چشمش به یک نفر افتاد...

در آن جمعیت فقط او دست نمی زد و با پوزخند ترسناکی به کوک خیره شده بود... کوک به خود لرزید... نمیدانست چرا اما از نگاه آن غریبه سیاه پوش ترسید .

آب دهانش را سخت قورت داد و به اجبار شروع کرد به حرکت کردن .

در طول راه، سرش را پایین انداخته بود...

از چشم هایی که به بدن تقریبا برهنه اش خیره بودند متنفر بود اما

از نگاه کردن به آن مرد سیاه پوش می ترسید...

ولی دلیلش را نمیدانست...

با خود گفت:۲ تیله مشکی چرا باید ترسناک باشند؟ چطور ممکن است که آن فرد اینقدر ترسناک به نظرش برسد 

ادامه دارد...

[ 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏...𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓! ]Onde histórias criam vida. Descubra agora