𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟖𝟐🍷

1.5K 226 75
                                    

بعد از رفتن جیمین، یونگی همچنان نشسته بود و در افکارش پرسه میزد.

در فکرِ کوک بود. در فکر پسرکی شاید کمبود محبت و عشق داشت...در فکر پسرکی که دوست و دشمنش را قاطی کرده بود.

حرف های یونگی هدف دیگری هم داشتند...

یونگی نباید می گذاشت کوک از جیمین دور شود که اگر دور شود فاجعه رخ میدهد.

اگر کوک نسبت به دوستدارانش گارد بگیرد آینده اش بدتر از یونگی خواهد بود.

و این موضوع، اصلا جالب نبود. حتی فکر کردن بهش بدن یونگی را مور مور میکند.

یونگی: کوک چیزی راجع به حسش نسبت به تهیونگ نگفته؟!

هوسوک: منظورت چیه؟!

یونگی کمی به سمت هوسوک خم شد و گفت؛

یونگی:بالاخره یه زمانی همه حسرت رابطه شون رو میخوردن...

هوسوک: توقع نداشته باش الان مجنونِ دیدن تهیونگ باشه با اون همه اتفاقاتی که پشت سر
گذاشته.

یونگی پوزخندی زد و گفت؛

یونگی: یعنی اون همه عشق، کشک بود؟

هوسوک: یونگی! کم بلا سرش نیومده...واقعا انتظار نمیره که حس خوبی بهش داشته باشه.

یونگی: ولی جیمین هم بعد از خیانت هیچوقت نتونست عشق رو سرکوب کنه...خودت میدونی که چقدر عذاب کشیده بخاطر عشق...امکان نداره کوک به همین راحتی گذشته ی خوبشون رو فراموش کنه. ولی یه چیز این وسط میلنگه...

هوسوک: چی مثلا؟!

یونگی: کوک هیچ وقت اینقدر قوی نبود...چند سال قبل پر رو بود ولی اینجوری سرد و مغرور نبود.

هوسوک: اون قوی نیست یونگی...

یونگی: پس...

هوسوک: دقیقا! اون فقط تظاهر به قوی بودن میکنه...توی این چند مدت که پیشم بوده کاملا رفتار هاش توی دستم اومده...میدونم چی تو سرشه و چرا داره این رفتار ها رو میکنه..

یونگی:خب..دلیلش چیه؟!

هوسوک: روزی که تهیونگ بهوش اومد بهم گفت میخواد شکایت کنه...

یونگی: شاید فقط خواسته بترسوندت.

هوسوک: وکیل داره یونگی...

یونگی: اوه پس به فکر همه جاش بوده...

هوسوک: نمی دونم باید از تصمیمش خوشحال باشم یا نه...من تمام حرف هایی که لازم بوده رو باهاش زدم ولی تصمیمش رو گرفته.

یونگی پوزخند صدا داری زد و گفت؛

یونگی: پس از این به بعد قراره از پشت میله همدیگه رو ببینیم.

هوسوک: یونگی...فکر نمیکنم حرف خنده داری زده باشم..

یونگی: منم حقیقت رو گفتم...تهیونگ که پرونده اش از من هم بیشتره...باز خوبه باند قاچاق مال اون نیست..

[ 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏...𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓! ]Onde histórias criam vida. Descubra agora